ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/16 10:45 عصر
دوستی داریم خواستنی، حدودا 50 ساله و مدرس است و در کارش موفق. روزی همین نزدیکی با اندوه و افسوس سری تکان داد و گفت: بچه ها وضع خیلی خراب شده.
پرسیدم چطور؟
- گفت: بعضی شاگردان دختر، جلوی من که جای باباشون هستم هم ناز و ادا میان و جلوه گری می کنن. یعنی اینا چی فکر می کنن، من خودم زن و بچه دارم، واقعا اینا چه امیدی به مثل منی بستن؟!
یکی دیگر از بچه ها که او هم قبلا مدرس بود و الان در جایی مدیر است، گفت: نکنه فکر می کنی منظورشان این است که بیا ما رو بگیر؟!
- هان، پس چی؟
- بیا بغل عمو. او کاری با تو نداره. داره می گه کیس مناسب سراغ داشتی، معرفیم کن ببین چقدر خوبم! پسرت بود خوبه، داداشت بود خوبه، پسرای همین دانشگاه یه وقت خواستن خوبه و...
- واقعا؟!
- پَ نه پَ
کلمات کلیدی :
مدرس،
مدیر،
دختر،
ناز و ادا،
دانشجو،
کیس مناسب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/7/26 3:58 عصر
روز جمعه
فردا باید حداقل یک ساعت و نیم دربارهی حافظ حرف بزنم. به نظر تو، در کلاس دری فارسی عمومی، از حافظ چه چیزی میشود برای دانشجوی حسابداری گفت که هم تازه باشد و هم به درد زندگی امروزش هم بخورد؟
با تشکر از دوستان ونظراتشون و تشکر از دوستی گرانقدر که خود مدرس ادبیات است و از طریق دیگری نظرشان را جویا شدم. به احتمال زیاد فردا دربارهی این موضوع حرف میزنم که
چرا با اینکه مردم ایران حافظ را دوست و بزرگ میدارند و میدانند، اما شعرش را دیگر نمیخوانند؟
روز شنبه
به مدد موبایل یکی از بچهها، جلسهی درس ضبط شد که چون بعضی از بزرگواران خواسته بودند، در چند
بخش آن را اینجا میگذارم؛ هر چند میدانم که خود، چندان مایه از دانش و فرهیختگی دارند که نیازی به مکررات بنده ندارند.
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم
بخش ششم
بخش پایانی
کلمات کلیدی :
حافظ،
کلاس،
درس فارسی عمومی،
دانشجو،
رشته حسابداری