دو خاطره ی سفری از روز مباهله
عنوان یادداشتی به مناسبت روز بزرگ مباهله
کلمات کلیدی : خاطره، اهل بیت (ع)، یادداشت، روز مباهله، آی سبک، مرحوم حجه الاسلام فلسفی، دکتر ابوتراب نفیسی
عنوان یادداشتی به مناسبت روز بزرگ مباهله
اگر نظرات یادداشتهایم را میخوانی حتما خبر داری که دوستی مشفق که از من و وبلاگم خوشش آمده بود، هر دو ما را به بعضی از دوستانش معرفی کرده بود و آنها هم نامردی نکرده و چند تا سوال چپ اندر قیچی برایش فرستاده بودند که از من بپرسد حالا یا برای اینکه بفهمند من چند مرده حلاجم یا ثابت کنند که فلانی اون قدرها هم نیست که تو فکر میکنی (آخه چقدر بدبینی!) و شاید هم واقعا چون کسی را پیدا نکرده بودند ازش بپرسند یا به هر دلیل دیگری... و چون بنده هم به خودم نگرفتم، دوست دانشجویم مجبور شد با حدس میزنم دست کم یک ساعت جستجو در اینترنت همراه با (احتمالا) دندان قروچه از من جوابها را پیدا کرده و به فرمودهی خودش آبروداری کرده است.
دوستم در قسمتی از کامنتش از قول دوستانش نوشته بود: حضرات روحانی به هر حال باید جواب سوالات ما رو بدن.
این را که خواندم بیاختیار یاد خاطرهای از سال اول طلبگ یام افتادم: طلبهی کم سن و سال عربزبانی داشتیم که اسمش شعاع بود. هفتهی اول طلبگی که تمام شد پنجشنبه و جمعه بر گشته بودیم خانه. شنبه که شعاع آمد: گفت رفته بودم مسجدمون. یکی از آقایون مسجد وقتی من را دید با یک لحنی از بالا به پایین به من گفت: ببینم تو رفتی طلبه شدی؟ گفتم: آره. گفت: خب اگه راست میگی؟ اسم یه دویست تا پیغمبر رو بگو ببینم!
ما رو میگی؟ طاقباز افتاده بودیم رو زمین و میخندیدیم. آخه تو کل قرآن اسم بیشتر از 24 یا 25 پیغمبر نیامده بود.
حالا این رو گفتم یاد یه خاطرهی دیگری افتادم که مثل قبلی ربطی به دوستان دوستم ندارد. یک روز از کنار چند تا جوان گذشتم که با لبخندهای معناداری من را زیر نظر داشتند. چند متر بیشتر دور نشده بودم که صدای پایی را پشت سرم شنیدم. برگشتم دیدم یکیشان آمده میگه: حاج آقا یه سوال دارم. گفتم: بفرما. یک لحظه نگاه کردم به دوستانش دیدم دارند ریسه میروند. گفت: عمامهات چند متره؟ گفتم: سوال خوبی کردی! ولی قبلش من یه سوال ازت میپرسم اگر جواب دادی منم جوابت رو میدم. گفت: بفرما. گفتم: دانستن این جواب چه فایدهای به حال دنیا یا آخرتت داره؟
گفت: همین جوری پرسیدم گفتم: همین جوری نمیشه شما یه فایده بگو من جوابت رو میدم. هر چی اصرار کرد جوابش رو نداد. چون مسئله براش حیثیتی شده بود انگار که شرطبندی کرده باشند و داشت شرط رو میباخت. دیگه رنگش قرمز شده بود. گفتم: بهت میگم ولی نه الان. دفعهی بعد که دیدمت جوابت رو میدم...
بگذریم. ببخشید طولانی شد. اصلا حرفم این نبود. میخواستم نکته ای دربارهی خودم به تو بگوم که فکر کنم لازم است. هر کس من رو میبیند یا وبلاگم رو مدتی میخواند. تعجب میکند از گستردگی اطلاعات و احیانا عمق آنها. تعارف که نداریم. چون من خودم نسبت به بعضیها همین حس رو دارم برای همین میدانم که که بقیه نسبت به من معمولا چه حسی دارند.
خیلیها فکر میکنند که من خیلی چیز بلدم. ولی باید بگویم اصلا این طوری نیست. دوستان نزدیکم خبر دارند که کلمهی "نمیدونم" را چقدر زیاد از من میشنوند. یعنی واقعا نمیدانم نه اینکه تریپ تواضع بردارم. این طور عرض کنم: من جواب پرسشها کمی را نقدا حاضر و آماده دارم. برای همین هم نه هیچ وقت روحانی کاروان میشوم و نه تا جایی که بتوانم امام جماعت مسجد؛ چون میدانم موفق نمیشوم؛ ولی یک چیز را بلدم و آن روش به دست آوردن پاسخ پرسشهاست. نمیگویم هر سوالی و نمیگویم در هر زمینهای ولی در بیشتر موضوعات و بیشتر زمینهها.
علتش هم این است که من از اوایل طلبگی به یک نتیجهای رسیدم و آن اینکه اطلاعات در زمینههای مختلف خیلی زیاد است و من نمیتوانم جواب همهی سوالات یا حتی درصد زیادی از سوالات را به حافظه بسپارم و اگر هم بتوانم خوشم نمیآید؛ چون فوقش میشوم یک نرم افزار دانشنامهای. مخصوصا که هر روز یا بهتر است بگوییم هر لحظه سوالات تازهای پیدا میشوند. پس بهتر است بیایم روی این کار کنم که چگونه جواب یک سوال رو پیدا کنم؟
الان تو بیا در یک موضوعی که حتی هیچ اطلاعی دربارهی آن ندارم یک سوال بدهید. اگر انگیزه پیدا کنم که جوابش را پیدا کنم میتوانم. حالا البته با زحمت بیشتری نسبت به سوال در زمینههایی که اطلاعاتی دارم و با صرف زمان بیشتری.
و همین مسئله یک توانایی تازه در من ایجاد کرد که اصلا دنبال آن نبودم و آن اینکه الان هر چیزی را بلدم میتوانم آموزش بدم. یعنی یا بلد نیستم یا اگر بلدم میتوانم به تو هم یاد بدهم. و دوستانی که اهل بخیه هستند میدانند این یعنی چی؟ فقط یک اشاره کنم که خیلیها خیلی چیزها را بلد هستند ولی برای خودشان و نمیتوانند آن را آموزش بدهند. یک مثال عرض کنم که منظورم روشن بشود مثلا اطرافیانم میدانند که من یک جوک گوی ماهرم. حالا یمن قادرم این مهارت (آخه اینم شد مهارت!) را تو دو یا سه جلسهی یک ساعتی آموزش بدم و میدم و بابتش پول میگیرم! حالا دیگه خودت حساب کن.
حالا برای اینکه خدای عزیز قهرش نگیرد و خدای نکرده نزند رو دماغ ما. عرض کنم که اساسا اینها چیزی نیست ولی اگر هم هست به لطف و فضل خداست تازه آن هم برای امتحان من تعارف که نداریم.