ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/12/24 12:11 صبح
یکی از فانتزیام اینه برم کنار دریا و یه دونه از این چترهای آفتابگیر بزرگا ببرم از این زرداش و یه میز و یه صندلی و یه دونه از این لیوان سی سانتیا توش آب پرتقال این هوا که عمرا بتونی یه نفسه سر بکشی و یه نی شیشه ای با یه عینک آفتابی. آقا همین جور که دارم آب میوه ام رو می خورم، یه کشتی تفریحی از اونجا رد بشه بیاد نزدیک تر آدرس بپرسه بگه جزایر قناری کجاست؟ آقا منم از فرصت استفاده کنم و آدرسو نگم بگم وایسین الان میام باهاتون نشونتون می دم خودمم داشتم می رفتم اونجا. لباسامو تنم کنم و بپرم بالا. حالا بعدا برگشتم خاطرات سفر رو واستون تعریف می کنم. فعلا منو جک می خوایم بریم واسه ناهار ماهی بگیریم. (راستی خانواده ی جک همه مسلمونن) بای.
بابای جک و خود جک.
کلمات کلیدی :
حمید اسماعیل زاده،
دریا،
آب پرتقال،
نی شیشه ای،
جزایر قناری،
جک
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/12/9 5:46 عصر
صبح الوند: به مناسبت هفته وحدت و میلاد حضرت محمد (ص) مسابقات شطرنج سریع در همدان برگزارشد.
تعجب نکنیم اگر به زودی در خبرگزاریها چنین تیترهایی زده شد:
- به مناسبت سالروز تولد امیرکبیر یک دوره مسابقهی شعر با موضوع توسعهی صادرات غیرنفتی برگزار شد.
- به مناسبت فرا رسیدن نهصد و هفتاد و هفتمین سال وفات ابن سینا، یک دوره مسابقهی موتورسواری، موتورهای بالای 750 سی سی برگزار میشود.
- به مناسبت سالمرگ بروس لی فقید، یک دوره مسابقهی مقالهنویسی با موضوع عوامل افزایش دستمزد آرایشگرها در ایام عید برگزار خواهد شد.
- به بهانهی هزار و صد و چهل و هشتمین سالگشت تولد رودکی یک دوره مسابقهی رقص تکنو برای پیشگیری از اعتیاد انجام خواهد شد.
- به مناسبت هفتاد و سومین سالگرد وفات کمالالملک یک دوره مسابقهی شمشیربازی فلوره با شعار خانواده محور توسعه برگزار خواهد شد.
کلمات کلیدی :
حمید اسماعیل زاده،
امیرکبیر،
ابن سینا،
مسابقه موتورسواری،
بروس لی،
رودکی،
مسابقه رقص تکنو،
کمال الملک
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/12/7 11:7 صبح
یه مرکز تحقیقاتی گاهی می رم که کافی نتی داره که یک طرفش آقایون هستن و یه طرفش خانوما. طرفای ساعت 12 که می شه و دل ما آقایون از گشنگی ضعف میره، آقا اینا یکی یکی در کیفاشون رو باز میکنن و نمی دونم از توش چی در میارن که لامصب باز کردنش این قدر طول میکشه و این قدر هم سر و صدا داره. بعدش خندههای زیر زیرکی و گاهی هم صدای ملچ ملوچی.
یکی از فانتزیام اینه که یه روز وقتی اولین صدای باز شدن بستهی خوراکی رو شنیدیم، بلند شم و با گامهای استوار در حالی که چرخش سر همهی آقایون منو بدرقه می کنه برم به سمت صدا. وقتی رسیدم بالای سر خانمه (جای خواهرم باشه) بدون این که سلام کنم با یه ابهتی بگم صدای چی بود؟ و اون هیچی نگه: این دفعه صدام رو کلفتتر و بلندتر کنم و به صورت کششی بگم:
گفتم صدای چی بـــــــــــــــــــــــود؟
و اون که داره از ترس زهره ترک میشه، زبونش بند بیاد. دوباره با صدای آرومتری بگم اون چیه تو دهنتون لطفا؟
بعد آرام دستش رو از زیر میز بیاره بالا و ببینم یه بیسکویت ساقه طلایی کرمداره. در حالی که دستش از وحشت میلرزه بیاردش بالا و به طرف من بگیره. منم از دستش بگیرم و بذارم دهنم. بعد به صورت غیر کششی بگم:
در کیفتو باز کن.
اون که هنوز تو شوکه، کاری نکنه. دوباره با صدای بلند و کلفت و کشدار بگم:
برای بار آخر می گم در کیفتو باز کــــــــــــــــــــن.
و همزمان دستم رو ببرم به سمت کمرم و هفت تیرم رو در بیارم و یه تیر هوایی در کنم که همهی آقایون و خانوما دستشون رو سرشون خیز برن زیر میزا. بعد خانومه در حالی که داره گریه میکنه در کیفشو باز کنه. منم بستهی بیسکویت رو در بیارم و بعد ببینم که زیرش هم یه بسته آدامس اربیت دارچینی هست اونم در بیارم و بذارم تو جیبم. بعد کیف رو محکم بکوبم رو کیبوردش. بعد یه تیر هوایی دیگه بذارم و خطاب به همه بگم:
از حالا به بعـــــــــــد هر روز همین بساطه. شی فهم شــــــــــــــــــد؟
و کسی ماست نگه. بعد یه فوت بکنم به دهنهی کلتم که هنوز داره ازش دود در میاد و آنگاه با قدمهای بلند (این جوری...) از ساختمون مرکز بزنم بیرون و سوار اسبم بشم و در حالی که دهنهی اونو میپیچونم، یه نارنجک دست بلند وسترن بندازم تو ورودی مرکز و تو غروب به سمت افق حرکت کنم و در آخرین اشعه های نور خورشید محو بشم و همزمان موسیقی متن فیلم "بکش و گرنه کشته میشوی" (قراره به زودی ساخته بشه) پخش بشه.
کلمات کلیدی :
حمید اسماعیل زاده،
پژوهشگاه،
بیسکویت ساقه طلایی کرمدار،
نارنجک دسته بلند وسترنی
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/11/9 7:4 عصر
یکی از نادرترین اتفاقاتی که ممکن است آدم در طول زندگیاش شاهد آن باشد، این است که خانمی راننده، خانم دیگری را که پیاده کنار خیابان منتظر تاکسی یا اتوبوس است، سوار کند. از آن نادرتر این است که حانم، خود، راننده نباشد؛ بلکه کنار دست شوهرش نشسته باشد و یکوقت دلش به رحم آید و از او خواهش کند که خانمی را که زیر برف و باران یا زیر آفتاب سوزان است، سوار کند و تا جایی برسانند.
در طول تاریخ تنها یک مورد گزارش شده و آن هم مربوط به پسر خالهی حمورابی است که روزی با درشکهی مخصوص خود به همراه همسرش داشته میرفته جایی که دختری دهاتی را میبینند که شیر ژیانی مدل 58[1] دارد تعقیبش میکند، اینجاست که زنش مردانگی کرده و از او میخواهد که او را سوارش کند، او هم او را سوار میکند و تا جایی میرسانندش.[2] بعد از این دیگر مورد مشابهی دیده نشده است.
این در حالی است که اگر خانمهای محترم در حرکتی خودجوش همدیگر را سوار میکردند، فواید بسیاری نصیب خود آنها از یک سو و جامعهی بشری از دیگرسو میشد. از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- آمار زنانی که به بهشت میروند به طور فزایندهای افزایش مییافت.
- بسیاری از اتومبیلهای مدلبالای مسافرکش تغییر شغل میدادند.
- بسیاری از آقایان انگیزهی انسانی خود را از چرخزدن در خیابان از دست میدادند و به کار و زندگیشان میرسیدند و مشکل ترافیک هم حل میشد.
- بسامد بوقهای اون جوری، بشدت کاهش مییافت و آلودگی صوتی هم همچنین.
- در اتوبوس و مترو دیگر مشکل پیدانکردن صندلی برای نشستن تا حد زیادی حل میشد.
- خانمها با این کار میتوانستند در صورت تمایل به اقتصاد خانوادهی خود هم کمکی بنمایند.
[1] . مدلهای جدید این ژیان، زانتیا نامیده میشوند.
[2] . و در اینجا شاهدان تصریح کردهاند که سامشو- ایلینا (شوهره) نه عاشق آن دختر شد و نه با او ازدواج کرد؛ هر چند اگر دوستان صدا و سیمایی ما بخواهند سریالش را بسازند حتما حداقل یکی از این دو گزینه اتفاق میافتد. حالا میبینید.
کلمات کلیدی :
رانندگی خانم ها،
حمورابی،
مترو،
اتوبوس،
صدا وسیما،
حمید اسماعیل زاده