وقتی با خود حرف می زنیم!
همیشه از این که میدیدم آدم بزرگها گاهی با خودشان حرف میزنند آن هم با حرکات دست و سر تعجب میکردم و کوچکتر که بودم، خیال میکردم دارند دیوانه میشوند و گاهی دلم به حالشان میسوخت و گاهی هم وحشت میکردم. این اواخر دو، سه بار پیش آمده که با خودم حرف زدهام ولی زود متوجه شدهام و تمامش کردهام. احساس میکنم دارم جزء آدم بزرگها میشوم که از آن متنفرم. فقط خوشحالم که هنوز خیلی در من پیش رفته نیست.
دوست دارم بتوانم همیشه مثل سهراب بگویم:
...روح من در جهت تازهی اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفهاش میگیرد.
روح من بیکار است:
قطرههای باران را، درز آجرها را، میشمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد...
کلمات کلیدی : سهراب، پیری، آدم بزرگ ها