مادر موقت!
کیفش را برداشت و به طرف در رفت. دستگیره را چرخاند ولی انگار که چیزی یادش آمده باشد برگشت و به طرف امیرحسین که داشت کتابهایش را در کیفش میگذاشت رفت. کنارش نشست و دستش را زیر چانهی او گذاشت و کمی بالاتر آورد و گفت: یه بوس دیگه بده به مامان. بوسید و گفت: اگه دیکتهی فردات رو خانمتون «بسیار خوب» بده، سی دی «بری زنبوری» رو برات میگیرم.
بلند شد برود که مرد گفت: پس باباش چی؟ زن به او نگاه کرد. مرد لبخندی زد و با انگشت به گونهاش اشاره کرد. زن به طرف در رفت. مرد هم پشت سرش به طرف در رفت. زن دستگیرهی در را چرخاند. مرد گفت: امشب هم میموندی. زن بیرون رفت و کفشش را از جاکفشی در آورد و گفت: اگر میخواستم هر شب بمونم که لازم نبود از هم جدا بشیم.
مرد ساکت ایستاده بود. زن ادامه داد. داره برام خواستگار میاد. لطفاً مدت باقیمونده رو ببخش. مرد گفت:
- اگه نبخشم؟
زن لبخندی زد و گفت: مشکلی نیست. یادت نرفته که؟ شرط کردیم که هر وفت وکالت خواستم بهم بدی که تمومش کنیم.
زن به سمت در آسانسور رفت و در همان حال گفت: صبحها زودتر بیدارش کن که صبحانه خوب بخوره.
مرد جلوی انگشتهایش را به علامت بوسه روی لبهایش گذاشت. زن لبخندی زد و گفت سه روز دیگه قسط مهریهس یادت نره.
زن به طرف آسانسور رفت.
کلمات کلیدی : مادر، عقد موقت، وکالت بلاعزل