قطعی آب وبلاگ...
انگار چاره ای نیست. خلاص شدن از دست وبلاگ آسان نیست. راستش مدتی است خیلی بی میل و علاقه شده ام به نوشتن به وبلاگ. نه اینکه نمی نویسم. همین مدتی پیش بعد از مدت ها یک مقاله ام چاپ شد. بعضی کارها را که ارزیابی می کنم باید توصیف کنم نقدهایم را چه می دانم گزارش کار باید بنویسم برای اداره برنامه ی بودجه ی واحدی زیر فرمان خود (چه خنده دار انگار امپراتور یک سرزمین پهناورم) می خواهم بگویم می نویسم ولی توی وبلاگ نمی نویسم.
اشکالات فنی کامپیوترم هم که دیگر قوز بر قوز است و بی میلم ترم کرده. از طرفی راستش بیشتر حرف هایی را که مهم می دانسته ام زده ام و گاهی می خواهم دوباره درباره ی آنها بنویسم می بینم خب همان اول می شود و یکی از چیزهایی که خیلی ازش بدم می آید تکرار است. البته وارد حیطه های نو و تازه ای شده ام به چیزهای تازه ای فکر می کنم چیزهای تازه ای را دارم تجربه می کنم احوالات تازه ای را حتی ولی نه لزوما عرفانی که تو نماز یومیه ام هم مشکل دارم.
ولی خب این همه هی نو نو کردم، هیچ کدامشان به آنجا نرسیده اند که درباره شان حرف بزنم یا اصلا با خودم می گویم چه لزومی دارد حرف بزند آدم. مگر درباره ی هر چیزی که آدم خواند باید بیاید تو بوق و کرنا بکند که بله من آن را خوانده ام؟ تازه خیلی وقت ها حس می کنم اصلا خود مطرح کردنشان برای مطرح کردن خودم است. حقیقتش بله ببین من چقدر با حالم چقدر نو و به روز هستم چقدر تیزهوشم چقدر می فهمم چقدر خوب می نویسم و از این خزعبلات به خودم می گویم آخرش چی. کی چی حالا همه ی اینها را ثابت کردی و دیگران درباره ات اونجوری که دو ست داشتی فکر کردند خودت چی همان که آنها فکر می کنند هستی؟
خب البته خداییش آدم بدی نیستم حالا نه این که همه ی کارها و حرف هایم علیه السلام است ولی خب همه شان هم... بگذریم به قول شاعر گفتنی:
به پایین نشستن، خیالت نره.
من از خیلیا خیلی بالا ترم
من اون قدر دارم که با یک نفس
تموم غماتو یه جا می خرم
بازم رفتم سراغ تعریف از خود ولی خب خودم می دانم چیزی که ندارم اگر هم دارم لطف خداست برای امتحان من. بگذریم
نمی دانم از این به بعد چطور می نویسم فقط می دانم منظم نیست شاید اصلا ننوشتم شاید هم این قدر پر حرفی کردم که سرت را بردم. شاید خوشت نیاید، شاید بگویی افراط و تفریط شاید بگویی تعادل روانی ندارد هر چه درباره ام بگویی مخالفتی ندارم ولی من اینجا تو وبلاگ همیشه از راحت بودنش خوشم آمده راستش من جاهای زیادی ندارم یعنی ما آدم ها جاهای زیادی نداریم که راحت باشیم همیشه باید هزار تا قید و بند درست و نادرست را رعایت کنیم که گربه شاخمان نزند. وبلاگ برای من جایی برای نفس کشیدن بوده اینکه لازم نیست به کسی جواب پس بدم مگر اونایی که همیشه باید بهشون حساب پس داد مثل خدای عزیز. خلاصه از جاهای دیگر راحت ترم. ویان آزادی ای که در وبلاگ حس می کنم شاید آخرین ریسمانی باشد که مرا به وبلاگ می بندد.
برای همین به آنکه قصد جسارت به دوستان را داشته باشم. این آزادی را با چیز دیگری عوض نمی کنم. امیدوارم این حرف من به دوستانم که خودشان می دانند چقدر... بر نخورد ولی همیشه دوست داشته ام تو وبلاگم آزاد باشم هر وقت عشقم کشید بنویسم هر وقت عشقم کشید ننویسم حتی یه روز عشقم کشید حذفش کنم. البته خب راستش نه اینکه از منت کشی خوشم نمی آید دروغ چرا. تو خودت خوشت نمی آید؟ نه خدا وکیلی. ولی خب نه اینکه همه ی کارام برای منت کشیده شدنه (فعل رو تو رو خدا!) هستش نه به خدا. خیلیاش واقعیه ولی حالا کدومش گاهی خودمم گیر می کنم.
گاهی حتی کارهایی می کنم تا به خودم ثابت کنم این آزادی را از دست نداده ام مثلا چیزی هست دوست دارم بنویسم ولی می دانم حالا یا به لحاظ محتوا یا به لحاظ شکل ممکن است هیچ کس خوشش نیاید ولی می نویسمش یا مثلا گاهی یک متن را 20 بار می خوانم و ویرایش می کنم گاهی هم حوصله ندارم غلط املایی اش را می بینم هان ولی اصلاحش نمی کن.
به هر صورت دعا کنیم که خدای عزیز همه ی دیوانگان عالم را در هر لباسی که هستن الساعه شفای عاجل کرامت بفرماید. بگو آمین.
به هر حال فکر کنم تا مدت ها همین طور بلانسبت خودم و شما چرت و پرت بنویسم. مثل وقتی که بعد از مدتی قطعی آب، وقتی اولش می آید گلی هستش. به هر حال به نظرم تا دو سه ماه چیزایی را که می نویسم نخوانی به نظرم به صرفه تر است. خود دانی.
کلمات کلیدی :