طراحی وب سایت تمام عمر در یک خانه! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یارى خدا آن اندازه رسد که به کار دارى . [نهج البلاغه]

تمام عمر در یک خانه!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/28 9:19 عصر

 

امروز رفته بودیم روستایی اطراف قم. پیرمردی حدودا 80 ساله، خمیده با صورتی پر از چین وچروک و عصایی که به آن تکیه داده بود کنار در خانه‌ای قدیمی نشسته بود.


باور کن تمام عمرش را در آن خانه و محله بوده. تصور کردم زمانی را که صدای نوزادی‌اش در آن خانه پیچیده بود، کودکی‌اش، نوجوانی‌اش، جوانی‌اش، تشکیل خانواده‌اش، پدرشدنش، از دست دادن مادر و پدرش، بزرگ شدن فرزندانش و...
چه حسی دارد تمام عمر در یک خانه در یک محله؟


گاهی هم که به شهرستان می‌روم و در محله‌های کودکی و نوجوانی‌ام پرسه می‌زنم، مردانی را می‌بینم که بعضی دوستانم بودند و حالا در همان خانه‌ی پدری زندگی می‌کنند و...


چه حسی دارد تمام عمر در یک خانه، در یک محله در یک شهر...


من هرگز نمی‌توانم این حس را درک کنم؛ چون از کودکی‌ام بارها خانه‌مان را عوض کرده‌ایم و حالا هم که شهرم را.


تا کلاس سوم چهارم ابتدایی در یک اتاق از خانه‌ی پدربزرگم زندگی می‌کردیم. پس از آن پدرم خانه‌ای ساخت که تا سال آخر دبیرستان در آن بودیم. پدر بیمار شد و بدهکار. برای دادن بدهی خانه‌مان را فروخت، پس از آن در محله‌های گوناگونی مستاجر بودیم و از هر کدام خاطره‌ای.
الان گاهی که به شهرستان می‌روم، بعضی از شب‌ها پیاده یا با پرایدم، در خیابان‌ها و محله‌های شهرم قدم یا چرخ می‌زنم. در هر کدام حسی متفاوت دارم؛ گاهی جلوی یک مغازه می‌ایستم، گاهی رو به روی یک مسجد و گاهی در یک مدرسه و گاهی رو در روی یک درخت. انگار که هر کدام آرشیوی صوتی، تصویری از خاطراتی است که روزی بر من گذشته‌اند.


گاهی می‌خندم، گاهی بغض می‌کنم، گاهی بی‌صدا گریه.


مهرداد، داوود، غلامرضا، رضا، حمید، محمد و...
دوستانم...

زبان حال من این روزها من می‌خوام برگردم به کودکی از مرحوم حسین پناهی

 

 




کلمات کلیدی :