اندر مصائب دکتر نبودن!
پیش از این مصیبتهای متعددی بابت دکتر نبودن دیدهام؛ برای مثال عضو هیئت علمی نشدن، دادن پروژهای به کس دیگری با صلاحیت کمتری از من صرفا چون او دکتر است و... که البته در برابر فواید دکتر نبودن که پیش از این عرض کردهام چیزی نبودهاند و تابآوردنشان هم آسان بوده. مشکل تازهای که دکتر نبودن برایم پیش آورده این است که دائما هی باید بگویم: ببخشید ممنون از لطفتون ولی من دکتر نیستم!
باورتان میشود؟ از جمعهای خانوادگی گرفته تا مراسمهای رسمی که قرار است دعوت به سخنگفتن بشوم تا معارفه های دوستانه و حتی وبلاگ، مدتی است در موارد متعددی هی میگویند آقای دکتر فلانی حالا اگر بخواهم هی تذکر بدهم که بابا من دکتر نیستم اولا که طرف ضایع میشود و احیانا متهم به چیزی، اگر هم ساکت بمانم که از آخر و عاقبتش میترسم که جا بیفتد و ملت فکر کنند خودم چو انداختهام از طرفی اصلا حوصلهاش را ندارم که هی بگویم بابا من دکتر نیستم از طرف دیگر آدم وقتی میگوید من دکتر نیستم حسی مزخرفی به آدم دست میدهد که انگار مثلا دکتر بودن مالی هست که طرف می گوید من نیستم. در حالی که بلانسبت بعضی از دکترها، بعضی دیگر از دکترها را که میبینم... اصلا ولش کن. خلاصه ماندهام چه کنم؟
به نظرم رسیده حداقل برای خلاص شدن از شر بیان دکتر نبودنم هم که شده باید برم یه دکتری بگیرم. همین جا هم از همهی دوستان خواهش میکنم اگر جایی به تورتان خورد که دکتری افتخاری، قسطی، نقد و اقساط میدادند و... یک ندایی به ما بدهید. ثواب دارد به خدا. جای دوری نمیرود.
کلمات کلیدی :