پرحرفی وبلاگی!
یکی از دوستان مدتی پیش برایم نوشت که چرا از فانتزیات دیگه برامون نمینویسی؟ امروز میخوام یکی از فانتزیامو بنویسم. قبلش یه چیزو بگم و اون اینکه یکی از آثار معلمی توانایی حدس زدن سوالات مخاطبه. به احتمال زیاد بعضی از خوانندههای وبلاگم یه سوال تو ذهنشون باشه که روشون نشه بپرسن یا حالشو ندارن یا حوصلهی دردسر ندارن و میترسن چند تا حرف درشت بشنون اعصابشون به هم بریزه یا...
اون سوالم اینه که چه خبره حالا؟ انگار فلانی یعنی بنده زنجیر پاره کرده. همین طور زرت و زرت یادداشت مینویسه روزی دو تا سه تا. چهارتا بازدیدکننده رو دیده جوگیر شده فکر کرده خبریه یا میخواد آمار بازدیدکننده رو بالا ببره یا همین که چند نفر بلند شدن بهش گفتن خوب مینویسی یا چی حالا فکر کرده وظیفهی شرعی و قانونیشه که هی بنویسه.
من خودم اسمشو میذارم پرحرفی وبلاگی. در جواب عرض کنم که اولندش چهاردیواری اختیاری. دومندش که من به وبلاگ بیشتر به چشم یه دفترچهی شخصی نگاه میکنم که البته اگه کسی دوست داشت بخونه مشکلی ندارم. برای همین هر چی به ذهنم میرسه و جالب میاد مینویسم اینجا. خیالیه؟
اما این سوال از کجا به وجود آمده؟ چون این بندگان خدا احتمالا خودشون وبلاگ دارن و ممکنه یه ماه بگذره ولی سوژهای گیرشون نیاد که بنویسند یا شایدم بیشتر وبلاگها رو میبینن که در بهترین حالت روزی یک بار آپدیت میشن حالا این حالت من براشون غیر طبیعیه یا میگن فرصت نمیدی آدم رو چیزهایی که نوشتی درست و حسابی فکر کنه یا...
یه چیزم بگم که به نظرم بعدش دیگه بهم حق میدی که این جوری تندتند بنویسم اینه که به دلایل مختلف و غالبا شخصی تمایلی به زمینههای دیگر حرف زدن مثل فیس بوک و تویتر و پلاس و... ندارم لااقل فعلا. حالا این وبلاگ بیچاره به ناچار داره بار همهی آنها رو واسه من به دوش میکشه.
با این حال اگر دوستان بگن بس کن این قدر حرف نزن و اکثریت آرا نظرشون این باشه بنده قلم رو غلاف می کنم اصلا میشکونمش و مثل بچهی آدم هر دو سه روز یه بار یه مطلب میزنم (اگر بود و گرنه هیچی). تهدید نمیکنم جدی میگم. البته در آن صورت ممکنه خدای نکرده دق میکنم ولی خب اشکالی نداره. چون شعار من اینه که حق با مشتری است. و به قول شاعر:
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
که در اینجا منظور شاعر از خم می، دوستان وبلاگخوان من هستند و سبو هم نویسندهی بیچاره وبلاگ یا وبلاگ بیچاره درست نمیدونم.
اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم. آهان قرار شد یه فانتزی بنویسم. این خودش شد یه یادداشت. الان میخوام برم کتاب بخونم دو سه روزه یه کتاب از کتابخونه گرفتم که فقط یه خردهشو تا حالا خوندم. حالا شاید تا شب فانتزیه رو نوشتم. فعلا.
کلمات کلیدی :