ماهی ها حوضشان بی آب است!
یک شب نمی دانم چه مناسبتی بود؛ نیمه ی شعبان بود یا شبی دیگر، حرف سال ها پیشه، دلم عجیب هوای امام زمان (ع) را کرده بود آن شب. نمی دانم چند بار این شعر سهراب را خواندم و با آن گریه کردم. حالا می خوای بگو ریا می کنه یا هر چی. خیالی نیست.
پیغام ماهی ها
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند:
"هیچ تقصیر درختان نیست."
ظهر دم کرده تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
مخصوصا این قسمت را که
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی اب است
وای نمی دانی چه حالی داشتم.
به قول خود سهراب:
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
خود الان هم وقتی دوست دارم اتفاقی بیفتد، چیزی جور بشود ولی نمی شود و عصبانی می شوم این قطعه اش را زمزمه می کنم:
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
یا وقتی بخواهم کسی را دلداری بدهم. مثلا چند سال پیش یکی از جوان های فامیل قبول نشده بود کنکور خیلی حالش بد بود این را برایش پیامک کردم.
گاهی هم که می رویم اطراف تو طبیعت گشتی می زنیم و موقع نماز می شود و می خواهم بروم وضو بگیرم (چقدر آدم خوبی هستم من!) و نسیمی هم می آید با خودم زیر لب واگویه می کنم:
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
گاهی هم وقتی می خواهم به کسی بگویم تقصیر فلان کس یا فلان چیز نیست این جمله ی ماهی ها یادم می آید که
هیچ تقصیر گیاهان نیست
خلاصه زندگی می کنم با این شعر. از تکرارش خسته نمی شوم
ظهر دم کرده ی تابستان بود
پسر روشن اب لب پاشویه نشست...
کلمات کلیدی :