چرا شقایق؟!
همیشه از خودم می پرسیدم چرا سهراب گفته: تا شقایق هست زندگی باید کرد. چرا مثلا نگفته تا شمعدانی هست زندگی باید کرد یا تا یاس هست زندگی باید کرد. چون می دونی که سهراب درباره ی هر دو این گل ها صحبت کرده. مثلا یک جا می گه:
ابرها رفتند.
یک هوای صاف ، یک گنجشک، یک پرواز.
دشمنان من کجا هستند؟
فکر می کردم:
در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد.
یا درباره ی یاس می گه: گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
دوست دارم یک بار بشینم و یک دور هشت کتاب را بخوانم و اسم همه ی گل هایی را که در آن آمده پیدا کنم و بنویسیم و ببینم درباره ی هر کدام چه گفته این شاعر طبیعت. خلاصه چرا شقایق.
تازگی ها یک جا چیزی خواندم و افسوس می خورم که یادم رفته کجا بود و ننوشتم. اینکه سهراب گفته تا شقایق هست چون شقایق در شرایط بسیار نامساعدی رشد می کنه. در کوهستان ها. تو زمین های سفت و صخره ها توی آب و هوایی به شدت بی رحم. بدون اینکه کسی مراقبش باشد. پس وقتی شقایق این گل نازک نارنجی بر همه ی این مشکلات غلبه می کنه و زندگی می کنه چرا ما نتونیم و احیانا بیاییم خودمون رو بکشیم. تازه شقایق خودش که زندگی می کنه هیچ زندگی هم می بخشه. باور نمی کنی؟
فرض کن تو رفتی کوهستان، بارون میاد و حسابی سردت شده و ممکنه از سرما یخ بزنی. لباس گرم هم هیچی همراهت نیست. چطور می خوای خودت رو گرم کنی که نمیری؟ خیلی راحت برو کنار یه شقایق بشین و خودتو گرم کن. باورت نمی شه؟ تجربه شده می گی نه از سهراب بخون:
و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.
کلمات کلیدی :