خیالیه!
سلام.
چند روز رفته بودم سفر. عروسی خواهر خانمم بود. چهارشنبه عصر رفتیم یکشنبه صبح رسیدیم. رفتنی با قطار عادی (روم به دیفال) برگشتنی با قطار درجه یک که البته کمی با قطارهای پرجمعیت هندی توفیر داشت. بگذریم. داداشم هم لپ تاپش رو فروخته بود و دسترسی به اینترنت نداشتم. فقط یک بار که دیگه نت خونم پایین آمده بود، رفتم کافی نت و چند تا کامنت رو عمومی کردم و یکی دو لینک رسیده رو دیدم و دوباره برگشتم خونه.
الان دارم تو خود وبلاگ می نویسم. آخه همیشه تو ورد می نوشتم و بعد با تف می چسباندمش اینجا. (تف چسبان: روش سنتی چسباندن خیلی چیزها از جمله تمبر، در پاکت نامه، پس گردنی و...) ولی دیگه از بس تو ورد نوشته ام حالم به هم می خورد. برای همین هم تو این محیط دیگه از نیم فاصله و این چیزا خبری نیست. دیگه ببخشید. یه ببخشید دیگه این که این روزها از بس متن ویرایش می کنم دیگه حالم از هر چه نقطه ویرگول و بازخوانی و اصلاحه به هم می خوره واسه همین هم این متن احتمالا یه جاهاییش کج و کوله باشه بازم ببخشید. اصلا نبخشید عشقمه این جوری بنویسم. خیالیه؟!
تا الان هم بیشتر نوشته هام درباره ی یک موضوع بوده و اگر موضوعش متفاوت شده تو یه پست دیگه گذاشتمش. ولی تو این پست حرف هایی زده ام که بی ربطه.
الان داشتم سریال زمانه رو می دیدم وکیله به ارغوان گفت بعضی آدما مثل چرخ و فلک شهر بازین. آدم باهاشون تفریح می کنه ولی به هیچ جا نمی سه. با خودم گفتم اینم مثال وبلاگ توهه.
یکی از آدمایی که تو دنیای منه و باهاش زندگی می کنم. سهرابه. حتما تا حالا متوجه شدی. چون ازش بارها حرف زدم. بعضی از شعرهاش بدون آنکه بخوابم یه جاهایی که متناسب با اونه به صفحه ی روشن ذهنم می آد وگاهی هم یواش با خودم زمزمه می کنم.
یکیش اینه
مرا سفر به کجا می برد
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش
به انگشت های نرم فراعت گشوده خواهد شد
وقتایی که می رم سفر یا وقتایی که از روزمرگی و دست زدن به کارهای مختلف و این در و اون در زدن برای یه کاری خسته می شم. یادم می آد.
حالا اصلا این چیزا رو واسه چی می زنم. احتمالا بعضی از دوستای سنتی ترم می گن که چی بشه؟ اینا حرفاییه که تو دلمه و دوست دارم به کسی بگم. ولی تو زندگی واقعی و ارتباط فیس تو فیس آدم کسی رو پیدا نمی کنه، اصلا از خاصیت های وبلاگ برای منه. که می تونم یه دور خودم رو ورق بزنم.
چند روز پیش دوست مهربانی برایم لینکی فرستاد که خیلی به دلم نشست. حالا شاید بعدا گذاشتم اینجا یه جمله اش خیلی قشنگ بود. نوشته بود: اصلا بذار همه اش رو بذارم. همیشه تو کلاسای وبلاگ نویسی به بچه های توصیه می کنم پستتاتون رو کوتاه بیارین. خودم هم همیشه این جوری اوردم غالبا حالا می خوام طولانی بیارم خیالیه؟
دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت میشه
دوست یعنی وقت اضافه ؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه
دوست یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش
دوست یعنی یه راه دو طرفه? یه قدم من یه قدم تو ؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب
دوست یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم نه سر به زیر و شرمنده
ادعا نمی کنم که همیشه به یاد دوستانم هستم ولی ادعا می کنم که لحظاتی که به یادشون نیستم هم دوستشون دارم
دوست خوبم از بودنت ممنونم!!!
همش رو دوست دارم ولی جمله ی دوم رو بیشتر. شما فکرشو بکن آدم همچین دوستی داشته باشه. این یعنی که تو بهشت زندگی می کنه.
همیشه نوشته هام رو تو وبلاگم جاستیفاید می کردم ولی الان می خوام همین جوری راست چین بذارم ببینیم چی می شه. عشقمه. خیالیه؟
خب سبک شدم. درباره سهراب و من بازم برایت می گم شاید البته. فعلا
همیشه وقتی یادداشتی گذاشتم بعد از اون چند بار خوندمش و اصلاحش کردم ولی این دفعه می خوام دست بهش نزنم. حتی اگه مثلا چی میدونم گفت رو نوشته باشم تفنگ در این حد. حالا دیگه خودت حساب کن. شاید بگی قاتی کردم. آقا قاتی کردم خوبه؟ خیلاییه! اینم اشتباه نوشتم از لجت درستش نمی کنم. فعلا
همیشه وقتی اینجا رسیده ام دیگه چیزی نگفتم ولی الان یه چیزی یادم اومد. الان دارم حس یه آدمایی رو درک می کنم: دریدا، فوکو، بورخس. باشه تو بگو کلاس می ذاره پس اینم روش Deconstruction خیالیه.
کلمات کلیدی :