... نگفته به!
امشب گزیدهدفتری از شعرهای استاد مرحوم امیری فیروزکوهی را ورق میزدم. شعری از آن به دلم نشست که تا بارها نخواندمش رهایم نکرد؛ گرچه هنوز هم رها نکرده است. آنچه در این شعر مرا بیش از هر چیز خوش آمد، نه خوشنشستن واژهقافیههای عامیانهای مانند شنفته، رُفته در کنار کلماتی فاخر مثل نهفته و خفته و نه عاطفهی صادقانهی شاعر که نفس او را در یک قدمی خود حس میکنی و نه آهنگ اندوهناک وزن "مستفعلن مفاعل مستفعلن فَعَل" و نه ایهامها و نکتهسنجیهای آوایی و معنایی و... که بیش از همه حکمتآمیز و حکمتآموز بودن آن بود؛ چیزی که در شعرهای روزگار ما غریبه است.
بیشتر شعرهایی که این روزها میشنویم در بهترین حالت ترکیب متوازن و منسجمی هستند از توصیفهای بیرونی و واگویههای درونی با تصویرهایی بکر و آرایههای لفظی و معنایی، همراه با بازیهایی زبانی و نازکخیالیهای شگفت و رندیهایی خوشایند؛ با این همه عنصر اندیشندگی صیقلیافته با حکمتهای آسمانی و تجربهها و سخنهای حکیمانهی پدران ما چیزی است که کمتر نشانی از آن مییابیم و در این شعر میبینیم؛ حکمتی از آن دست که در سخن فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و مولانا میشناسیم.
درد دل شکستهی ما ناشنفته به
آن قصهای که غصه فزاید نگفته به
آن به که باخبر نشود کس ز حال ما
دردی که چارهای نپذیرد نهفته به
دل را که جای مهر بود از غبار قهر
پاکیزه کن که خانه ز خاشاک رُفته به
زان یکدم است فاصلهی مرگ و زندگی
کان ره که رفتنی است به یک گام رَفته به
چشم به ناز بستهی او را به خود گذار
بازش مکن به بوسه که بیمار خفته به
اینجا چو غنچهی دل ما ناشکفته بود
آن گل که روید از گِل ما ناشکفته به
کس با خبر ز حال امیر اسیر نیست
زاری نهفته خوشتر و خواری نگفته به[1]
پاییز 33
[1] . فریب شعر، گزیدهی شعر مرحوم استاد امیری فیروزکوهی
کلمات کلیدی : شعر، امیری فیروزکوهی، حکمت