شغل قدیم، شغل جدید!
1. یه سیگاری میره درِ یه پارچهفروشی میگه: آقا پارچهی نخی دارین؟ پارچهفروش میگه: آره. سیگاری میگه: پس بیزحمت دو نخ بدین!
2. یه مهندس کامپیوتر پیش دوست رادیولوژِیستش کار میکرد. یه روز مراجعی میاد که عکسش رو بگیره. طرف از مهندسه میپرسه: ببخشید مشکلی که نداشتم. مهندسه میگه نه. فقط دو سه تا از دندههاتون شکسته بود که با فتوشاپ درستش کردم!
3. یه معلم که قرار بود با سازمان آب همکاری کنه و بعد از ظهرها قبضهای جریمه رو ببره در خونهها و تحویل بده. روز اول وقتی قبض رو داد دست صاحبخونه، فکر میکنید بهش چی گفت؟... گفت: بگیر این قبضت. تا فردا هزار بار از روش مینویسی.
4. یه مسافر، آروم با دستش رو شونهی رانندهتاکسی زد که بهش بگه همین جا پیاده میشه؛ ولی راننده از ترس دادی کشید و طوری هول کرد که ماشین حدود پنجاه متر زیگزاگ (اولین باریه تو عمرم این کلمه رو تو یه متن به کار میبرم) رفت تا بالاخره با یه ترمز میخی، سرجاش ایستاد در حالی که داشت سکته میکرد. فکر میکنید چرا؟... آخه اولین روز کاری این راننده بود. او قبلا بیست سال رانندهی آمبولانس بود.
5. محمدرضا آتشین صدف میره در یه کابینتسازی و میگه آقا ببخشید کابینت، متری چند میسازین؟ کابینتسازه میگه تا چه جنسی بخواین؟ میگه : پیدیاف. کابینتسازه میگه: منظورتون امدیافه؟ میگه: آره همون.
کلمات کلیدی :