طراحی وب سایت اولین گلدان من! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]

اولین گلدان من!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/25 12:13 صبح

 

امروز برای اولین بار در عمرم گلدانی خریدم. احتمالا تعجب می‌کنی، مخصوصا اگر خودت چند تا گلدان داری یا در خانه‌ای زندگی می‌کنی که پر از گل و گیاه یا دار و درخت است. البته این را هم بگویم که زیاد دور بر نداری. می‌دانی مامانم چند تا گلدان دارد؟ یا اون یک مامانم؟

نکته: با وجود همه‌ی تبلیغات سوء عده‌ای معلوم‌الحال و شاید مجهول‌الحال، من به مادر زنم می‌گویم مامان؛ البته نه سبزی پاک می‌کنم نه قرمه‌سبزی بلدم درست کنم؛ ولی خب گاهی عندالضروره پوشک عوض کرده‌ام آن هم به صورت کاملا حرفه‌ای.  

من عاشق گل هستم اگر خواستی یک کاغذ و یک بسته مداد شمعی به من بده عکس همه‌ی گل‌های تو پارک‌های قم را برایت می‌کشم حالا بعضی‌ها را از حفظ و بعضی‌ها از روی خودشان؛ هر چند احتمالا باید عکس بعضی‌ها را سفارش بدهم بکشند، بعد تقدیم کنم. ولی خب تا الان هیچ وقت فرصتی پیش نیامده بود که خودم یک گل از خودم داشته باشم و پرورشش بدهم. حالا چه طور شد که امروز بالاخره خریدم؟ عرض می‌کنم.

امروز نزدیک ظهر زنگ زدم به خانمم اداره و گفتم: با سرویس نرو. میام دنبالت برویم سراغ زهرا (مهد کودک) که برویم این گل‌فروشی سر صفاشهر یک گلدان بخریم. گفت: حالا چی شده به این فکر افتادی؟ گفتم محمد‌مهدی و زهرا هر دو به گلدان نیاز دارند. خندید. گفتم: زهرا دو سه روزه می‌گه از این گلا که بهشون آب می‌دیم باید برام بخری. محمد‌مهدی هم دیروز گفته: برام یه گلدون بخر ببرم مدرسه واسه درس حرفه دو نمره‌اش را بگیرم.

خلاصه رفتیم و گفتم: آقا یه گلدون کوچیک ارزون که زیاد آب و نور نخواد بهم بده که گل هم داشته باشه. چند تایی نشانمان داد. بالاخره من شمعدانی قرمز رو انتخاب کردم و داشتم با زهرا به توافق می‌رسیدم که وروجک یکهو گفت: نه من سفیده رو می‌خوام (احتمالا به خاطر شباهتش به لباس عروس که نقش محوری در گفتمان زهرا در زندگی روزمره دارد). هر چه زبان ریختم و استدلال بیختم فایده‌ای نداشت؛ عاقبت تسلیم شدم ولی همین روزها می‌روم و قرمز را هم می‌خرم. خوبیش این است که پولش زیاد نیست. 3500 تومان که با تخفیف شد 3000 تومان؛ پول سه کاسه‌ فالوده.

الان اگه دوربین داشتم عکسش را برایت می‌گذاشتم تا ببینی چقدر ناز و مامانی البته کمی هم لوس است (ر.ک: لطیفه‌ی آخر یادداشت). از ظهر که آن را خریده‌ام، همه‌اش احساس می‌کنم مهمان برایم آمده. هر وقت از جلویش رد می‌شوم باور کن می‌خواهم با او خش و بش کنم یا اگر چند ساعتی می‌روم بیرون و برمی‌گردم احساس می‌کنم باید از او معذرت‌خواهی کنم که تنهایش گذاشته‌ام. الان که خوابم می‌آید ولی فردا باید تو اینترنت بگردم درباره‌اش اطلاعات به دست بیاورم. فعلا.

لطیفه‌ی مرتبط:

یک خانم دکتر فرهیخته‌ی اصفهانی یک روز سر کلاس که قرار بود همه‌ی بچه‌ها یک لطیفه بگویند، گفت: به یه اصفهانی می‌گن با لوستر یه جمله بساز. میگه: سه تا دختر (به کسر تاء) دارم (با مد سه انگشتی) یکی از یکی لوستــــــــــر!






کلمات کلیدی : گل، شمعدنی سفید، شمعدانی قرمز