دختر خوبی هستم!
در خانه را قفل کردم و به طرف اتومبیل رفتم. خانم و بچههایم قبل از من سوار شده بودند. وقتی رسیدیم مقصد، محمدمهدی گفت: بابا شنیدی زهرا به رانندهی آژانس چی گفت!گفتم: کی؟
- وقتی داشتی در خونه رو میبستی.
- نه. مگه چی گفت؟
- وقتی سوار شد گفت: سلام. من دختر خوبی هستم.
من و خانمم خندهامان گرفته بود و محمدمهدی ریسه میرفت و زهرا هم به ما نگاه میکرد و زورکی میخندید. گفتم: نیست بعضی وقتا، کار خوبی که میکنه بهش میگیم آفرین دختر خوب...
بعد با خودم فکر کردم دیدم خیلی از حرفها و حرکات و سکنات ما آدمها تو زندگی، چیزی نیست جز ترجمهی دست و پا شکستهی همان چیزی که زهرای سه سالهی من با معصومیت کودکانهاش به زبان آورد. و اگر ما همین پروژه را در برابر خدا اجرا میکردیم به کجاها که نمیرسیدیم...
خدای عزیز کمکم کن تو این ماه رمضان و یازده ماه بعدش به تو، فقط به تو، ثابت کنم که بچهی خوبی هستم! ممنون.
کلمات کلیدی : دختر خوب، معصومیت کودکان، ماه رمضان