از کاربردهای کتاب!
خواهر خانم داداشم که در دانشگاه سمای یکی از شهرستانها درس میخواند، به داداشم گفته بوده که نمایشگاه کتابی در دانشگاهشان برگزار شده بوده و او هم در ضمن بازدید، برای رفع خستگی آمده بوده، آرنجش را روی کتابی گذاشته و تکیه داده بوده، بعد یک دفعه فامیل بنده را که همان فامیل شوهر خواهر ایشان هم هست میبینه بوده، بعد با عجله دستش را بر میداره بوده و اسم کوچک این الاحقر را هم میبینه بوده و خدا میداند چقدر تعجب میکنه بوده. بعدا ماجرا را برای داداشم تعریف میکرده بوده و ایشان هم گفته بوده که بعله، داداش ما دیگر بوده بوده!
وقتی داداشم این ماجرای را به بنده گفته بوده، با خودم گفته کردم بوده: خدا را شکر که بالاخره کتاب ما به یک دردی خورد بوده. اگر قبلا من دانسته بوده، میداده بوده به این مغازههای تودوزی ماشین یا رویهکوبی مبل و یک لایهی خوشگل و راحت روی آن میدوخته بوده تا عزیزان بازدیدکننده استراحت خوبی روی آن داشته بوده باشند!
کلمات کلیدی :