طراحی وب سایت اوباما روی صندلی داغ! (2) - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، سرچشمه حکمت است . [امام علی علیه السلام]

اوباما روی صندلی داغ! (2)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/1/26 12:11 عصر


ک: آقای اوباما نظرتون درباره‌ی صلح چیه؟
آقای اوباما: حقیقتش را بخواهی... ببینم صدایم ضبط می‌شود؟

ک:‌ بله.
آقای اوباما: فعلا لطفا خاموش کنین.

(در این جا مجبور شدم ام پی تری را خاموش کردم و این قسمت رو ما یواشکی با گیرنده‌ی کوچک و مخفی که سر خودکار جاسازی شده بود گرفتیم).

اوباما: حقیقتش را بخواهید من همیشه دوست داشته‌ام درباره‌ی این کلمه یک تحقیقی انجام بدهم. نه که فکر کنی تازه به این فکر افتاده‌ام نه به جان سگم. از همان دوران دانشجویی. آخر می‌دیدم که این کلمه این طرف و آن طرف خیلی به کار می‌رود ولی متاسفانه تا حالا فرصت نکردم. ولی این قدر می‌دانم که خیلی چیز خوبی است. مخصوصا از وقتی که جایزه‌اش را هم به ما داده‌اند که دیگر خیلی انگیزه‌ام قوی‌تر شده که درباره‌اش مطالعه کنم. یعنی یک جور احساس دین می‌کنم نسبت به این واژه. هر چی نباشه خیرش به ما که رسیده. یک چیزی بگویم بین خودمان می‌ماند؟

ک:‌ مطمئن باشید آقای رئیس جمهور.
آقای اوباما: آن روزی که رفته بودم جایزه را بگیرم. فیلمش را که حتما دیده‌ای؟

ک: بله.
آقای اوباما: همه‌اش نگران این بودم که یک دفعه مجری یا خبرنگاری معنی این کلمه را از من بپرسد که ضایع می‌شدم بدجور. ولی خوشبختانه به خیر گذشت.

ک: آقای رئیس جمهور ببخشید...
آقای اوباما: بازم می‌خوای سوال بپرسید؟

ک: ‌با اجازه‌ی شما.
آقای اوباما: ول کن بابا. قهوه‌ات را بخور. سرد می‌شود از دهان می‌افتد. بقیه‌اش را بگذار برای یک وقت دیگر. از طرفی، با بچه‌ها قرار دارم. می‌خواهیم امروز برویم ماهیگیری.

ک: اگر اجازه بدهید این سوال آخرم هست. (این را که گفتم آقای اوباما از بازویم نیشگونی گرفت و گفت: بنال ببینم). درباره‌ی مناسبات آمریکا و ایران می‌خواستم بپرسم و این که ...

آقای اوباما: بس کن! تو را به جان هر کسی که دوست داری بس کن. آخ که سر این زخم رو باز کردی. کل روزم را خراب کردی.

ک: ببخشید آقای رئیس جمهور نمی‌خواستم شما را ناراحت کنم.
آقای اوباما: می‌دانم. نمی‌خواستی ولی کردی. اگر می‌دانستم، نمی‌گذاشتم سوال کنی. چند روز بود که سعی می‌کردم کمتر به این موضوع فکر کنم. تو دوباره به یادم آوردی.

ک: معذرت می‌خواهم آقای رئیس جمهور فکر نمی‌کردم این موضوع این قدر ناراحت و مکدرتان بکند.
آقای اوباما: کاریش نمی‌شود کرد. کاری‌ است که شده...

ک: اجازه می‌دهید ضبط صوت را روشن کنم.
آقای اوباما: اصلا. بگذار خاموش بماند.

ک: ‌بله.
آقای اوباما: راستش خودم هم درمانده‌ شده‌ام. دیگر نمی‌دانم چه کار باید بکنم. شب‌ها خواب راحت ندارم. من که هیچی گنده‌تر از من هم در مانده‌اند که با این ایران چه کار بکنند.اول به من گفتند: روی خوش به ایران نشان بده و بگو مناسبات ما تغییر می‌کند. بلانسبت خواستیم خرشون کنیم. ولی دیدیم نشد. روی پرونده‌ی هسته‌ای خواستیم حالشان را بگیریم که باز هم نقشه‌امان نگرفت. حالا هم که انگار کک افتاده نوی تنبانشان که هی به من می‌گویند باید ایران را تهدید هسته‌ای کنی. که این هم کارشناسان می‌گویند امیدی به آن نیست. بلانسبت مثل خر تو گل گیر کرده‌ایم.

ک: آقای خر (ببخشید، معذرت می‌خواهم آقای رئیس جمهور) خیلی ممنون که در گفتگوی ما شرکت کردید و عذر خواهی می‌کنم که مزاحم وقتتان شدم. و ممنون که با حوصله به پرسش‌های بنده پاسخ دادید. با اجازتون بنده دیگر مرخص می‌شوم تا شما هم به برنامه‌ی ماهیگیریتان برسید.

آقای اوباما: خدا بگویم چی کارتان بکند. ماهیگیری چیه!؟ اسم ایران که می‌آید دیگر حالی برای من نمی‌ماند که بخواهم بروم ماهیگیری. همین الان سرم از درد دارد می‌ترکد. باید بروم یک قرصی، چیزی کوفت کنم و کمی بخوابم شاید دردش کمتر بشود.

ک: باز هم عذر خواهی می‌کنم. با اجازتون...
اوباما: برو. در را هم پشت سرتان ببند. دیگر هم این طرف‌ها پیدایت نشود. آی. مُردم از این سردرد لعنتی. آخ...

 




کلمات کلیدی :