طراحی وب سایت بینوا نویسنده، بیچاره شاعر! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... قلبم را از وحشت آفریدگانِ بدت بپوشان، و انس به خود و دوستان و فرمانبرانترا به من ببخش . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]

بینوا نویسنده، بیچاره شاعر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/9/11 11:33 صبح

                                          

                                      


وارد کلاس می‌شوی. به طرف میز. جلسه‌ی اول. ته کلاس. روی دیوار. پوستر.

خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.

جبران خلیل جبران

به بچه‌ها می گویی. جبران خلیل جبران!؟ این که جمله‌ی دکتر شریعتی است!

پوزخند بچه‌ها.

 

____

بانک. باجه‌ی آخر. مسئول دریافت قسط. دیوارِ کنار دست او. دست‌نوشته‌ای به نستعلیق.

دست طمع چو پیش کسان می‌کنی دراز
پــل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویـش

مولانا

تو می‌گویی مولانا!؟

کارمند. نگاه از بالای عینک. سکوت. و تو باز می‌گویی: این که از صائب تبریزی است. دفترچه‌ی قسط. سکوت.

_____

تلویزیون. شبکه‌ی... مجری. تمیز، زیبا، معطر! شعر می‌خواند...
آب و تاب بسیار. گوش می‌دهی. انتظار. شعر از کیست؟ از خودت می‌پرسی. تمام شد. مودبانه به برنامه‌ی بعدی دعوت شدی. موسیقی...

و تو باز از خود می‌پرسی شعر از کی بود؟





کلمات کلیدی :