طراحی وب سایت راز چای آن روزها! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گناهى که پس از آن مهلت دو رکعت نماز گزاردن داشته باشم مرا اندوهگین نمى‏دارد . [نهج البلاغه]

راز چای آن روزها!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/7/29 4:34 عصر


سال اول حوزه بودیم. بعد از ظهرها که دیگر کلاس نداشتیم بساط چای را آماده می‌کردیم و تو حجره می‌خوردیم و کیفی داشت که به جهانداری عالم نمی‌دادیمش. حجره ‌‌های مدرسه وسط زمین درندشت حوزه ساخته شده بود. روی اضلاع مستطیلی که وسط یک ضلع در خروجی از محوطه‌ی ساختمانی بود. و هر حجره‌ای دو در داشت.

نکته‌ی مهم این که مراسم چای‌خوری بایستی در کمال سکوت و خفا انجام می‌شد و گرنه طلبه‌های دیگر حجره‌ها مثل قوم مغول حمله می کردند و تهِ قوری و فلاسک و قنددان شما را عجیب در می‌آوردند. لذا مجبور بودیم هم برای شستن اسباب چای و هم گذاشتن مر قوری را بر سر گاز، از در پشتی حجره بیرون برویم و در صورت لزوم آیه‌ی "وجعلنا..." را نیز بخوانیم. گاهی هم برای احتیاط عبا می‌زدیم تا قوری و استکان‌ها را زیر آن مخفی کنیم.

با تمام این تدابیر شدید امنیتی که اتخاذ می‌کردیم یکی از بچه‌ها بود "هادی" که به محض ریختن اولین چای در اولین استکان تق تق تق در حجره را می‌زد و یا الله گویان وارد می‌شد و ما می‌شدیم چهارنفر. دفعه‌‌های اول زیاد جدی نگرفتیم ولی دیدیم نه، کار همیشه‌اش است. یعنی دروغ نباشد از هر ده بار نه بارش مهمان ناخوانده‌ی ما بود. اول فکر کردیم زاغ سیاه ما را چوب می‌زند ولی چند بار سه نفری کمین کردیم دیدم نه بابا بنده‌خدا سرش به کار خودش است.

خودش که می‌گفت اتفاقی است ولی تو کت ما نمی‌رفت. اما بالاخره بعد از تحقیقات میدانی متعدد به این نتیجه رسیدیم که طفلک راست می گوید. با این حال عجیب بود که این ماجرا همچنان ادامه داشت. به طوری که مثلا یک بار پیش آمد که یکی دو هفته‌ای به حجره‌ی ما نیامد و وقتی آمد موقعی بود که ما چای درست کرده بودیم. خوب که فکر کردیم دیدیم تو این یکی دو هفته هم که او نیامده ما اساسا چای درست نکرده‌ بودیم. چون چای و قندمان تمام شده بود.

هنوز که هنوز است راز این پدیده‌ی اسرارآمیز بر من اشکار نشده است! شما چی فکر می‌کنید؟





کلمات کلیدی :