طراحی وب سایت یوذارسیف و قطار! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتگو با دانشمند در زباله دان، از گفتگوی با نادانان بر پشتیهای زربفات بهتر است . [امام کاظم علیه السلام]

یوذارسیف و قطار!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/2/5 11:6 صبح


قطار هنوز حرکت نکرده بود. من ته کوپه کنار پنجره نشسته بودم و دختری کنار در ایستاده، به دوستان و آشنایانش که برای بدرقه آمده بودند نگاه می‌‌کرد. صدای گریه‌ی آرامش می‌آمد و دلداری مادرش که البته فایده نداشت. قطار که حرکت کرد صدای گریه بیشتر شد و وقتی قطار سوت کشید، نفهمیدم صدای کدام یک بیشتر بود. اصلا هم ملاحظه‌ی حضور حاج‌آقا را که بی‌خیال روزنامه می‌خواند و دو جوانی که روی تخت‌های بالا لمیده بودند نمی‌کرد و راحت هق‌هق می‌کرد.

چند دقیقه‌ای که حرکت کردیم کفش‌های قرمزش را زیر تخت پایینی گذاشت و روی آن دراز کشید و پتو را روی خودش.
حاج‌آقا هنوز روزنامه می‌خواند. مادر در حالی که به دخترش نگاه می‌کرد گفت:
- ...دخترم با شوهرش فرانسه زندگی می‌کنند.
چیزی نگفتم و هنوز در فکر گریه‌ها.

- ای خدا لعنت کند کسی را که بنای خارج رفتن را گذاشت. حاج آقا همه دارند می‌روند خارج.
با لبخندی گفتم: حاج خانم! آخه کلاس دارد!
از این بدجنسی خودم خوشم نیامد. او هم چیزی نگفت.

...

دختر پتو را کنار زد گفت: حاج آقا شما تعبیر خواب می‌دونید؟
- نه خانم.
- شنیده‌ام توی قم کسانی هستند که بلدن؟
- آره. توی قم علمایی هستند... البته توی تهران هم یکی هست.
مکثی کردم و بعد ادامه دادم یوذارسیف.
مادر و دختر پقی زدند زیر خنده.

به خودم گفتم: به این میگن ادخال سرور در قلب مؤمن!
بعد کلی از خودم تشکّرم آمد!





کلمات کلیدی :