دپرسیسم وبلاگی
من نمی دونم این نسل سومی ها چرا بعضیاشون این قدر آستانه ی تحریکشون پایینه.تا میای یه کم جلوترشون رو نشونشون بدی تا همتشون را یه نموره به ارتفاع بالاتری سوق الجیشی بدن می بینی ای داد بیداد دپرس شده اند. حالا بیا و درستش کن.
آخه قربون اون شکل ماهت، اون چشمان سیاهت، اون...چشمک زدی؟...نه جون من چشمک زدی؟...خب،هر چی.ولی چشمک زدی....
مادرش بلند شده اومده اینجا در خونه، داد و بیداد که ایها الناس پسرم از دستم رفت.چی شده؟بعله.گل پسر ایشون یادداشت ما رو خونده و شروع کرده به در کردن افسردگی از خودش...
اون یکی پدرش تلفن زده با کلی فحش و فضیحت که اینا چیه برداشتی نوشتی توی وبلاگت.من درشو تخته می کنم...آی نفس کش...چی شده آقا؟خودتون رو لطفا کنترل کنید!... دخترم از صبح رفته توی اتاقش درو قفل کرده و جواب هیچکی رو هم نمی ده...
عجب غلطی کردیم.آمدیم ثواب کنیم جوجه کباب شدیم.آخه پسر خوب، دختر خوب.من که نگفتم یه شبه اینا رو بخری و بخونی.اینا رو گفتم که به وضع فعلیت راضی نباشی.یه برنامه ی یه ساعته نیم ساعته واسه خودت بذاری.از هرکدومشون که بیشتر خوشت میاد شروع کنی،کم کمک بری جلو.هم چیزی یاد می گیری.هم قلمت خوب میشه و هم هزار و یک چیز دیگه.
حالا ناراحت نباش.بلند شو یه حرکت یوگی و دوستانش انجام بده یه کم حالت جا بیاد.یه نسکافه ای ،رانی ای و خلاصه هر چیزی دوست داری بخور و بخند تا چی؟ دنیا بهت کر کر بخنده.
بعدشم اگه دوس داشتی یه یادداشت هم قبلا نوشتم به عنوان"لطفا خوب ننویسید:اونم بخونی بد نیست.
کلمات کلیدی :