گردنت را میشکست عباس اگر...
به مولا! عجب شعری است. دیروز دیدمش. از هیئت برمیگشتم. روی پردهای نوشته بودند بزرگ، زده بودند بالای عرض کوچه. دو بیت بیشتر نیست. بیت اوّل در نهایت لطافت و ناز. بیت دوم در نهایت حماسه و مردانگی. پاهایم هم مثل قلبم از حرکت ایستاد. چند بار خواندمش. دلم خنک شد. داغ هزارسالهی داستان کوچه بر دل شیعه، برای چند لحظهای بر دلم سرد شد. یادداشتش کردم. حیفم آمد تو نبینی. ما که با هم ندار هستیم! بفرماا
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
حضرت حیدر به نام فاطمه حسّاس بود
ای که بستی راه را در کوچهای بر فاطمه
گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود
نمیدانم شاعرش کیست. باور کن دوست داشتم دهانش را پر از طلا کنم. هر چند میدانم با شهریهی طلبگی از این کارها نمیشود کرد.
کلمات کلیدی :