چای با طعم واگن!
جوانی چهارشانه، خوش قد و بالا با صورتی متناسب و گیرا و موهایی سیاه و افشان. حتم دارم همیشه توی انشاهایش مینوشته میخواهد خلبان بشود ولی از بد حادثه مامور واگن یک قطار عهد بوقی فکسنی خط جنوب شده.
حالا فرض کنید یک کوپه دختر دانشجو تمام واگن 5 را با صداهای کشدار و کِرکِر خندههایشان گذاشتهاند روی سرشان و هر چی پسر مجرد، توی واگن هست را دارند زجرکش میکنند. بعد شمای مسافر پرافادهی از خود راضی میروی و از خلبان واگن (ببخشید مامور واگن) میپرسی چای داری؟ میگوید: بله. و از او میخواهی برایت بیاورد. بعدشم توقع داری که تمام کلاس و غرورش را لگدمال کند و از ته واگن بردارد سینی چای را مثل گارسونها تا صندلی 60 بیاورد. آن وقت هم جلوی این حضرات (جمع مونث سالم!) مذکور. زرشک!
صد ساعت هم توی کوپه بنشینی محال است که برای 200- 300 تومان بیقابل و برای کوکشدن کیف جنابعالی، سینی بدست در این انظار عمومی ظاهر بشود. حالا اگر چای میخواهی دندهات نرم باید خودت بلند بشوی یا توی رستوران(1) کوفت کنی یا سینی بهدست، کل واگن را که به قول خواجه حافظ: چو بید بر سر ایمان خویش میلرزد، گز کنی و اگر سالم و بیهیچ حادثهای به کوپه رسیدی، خیر سرت دو استکان چای بخوری.
_________________________________________________________________________
(1) قسمتی از قطار به شکل مستطیل با حدود 30 متر طول و 2 متر عرض و چند ردیف صندلی برای خوردن و نوشیدن که وقت پولدادن، کارکنان محترم و زحمتکش آن، احتمالا احساس میکنند دارند پول خون پدرشان را میگیرند و شما هم احساس میکنی پولی که از جیب پیراهنت درمیآوری کافی نبوده بلکه پیراهنت را نیز باید به آنها تقدیم کنی. (برگرفته از فرهنگ غیرمعین، نسخهی خطی متعلق به 200-300 سال قبل از میلاد).
کلمات کلیدی :