یک پُرس آرزوی مرگ!
مدت مدیدی بود که نمیتوانستم هضم کنم که در روزگاری که بعضی از ملّت، کرور کرور خرج میکنند تا چند روز شتر دورهگرد مرگ را سر بدُووونَند، بعضی آرزوی آن را داشته باشند. حتی چندبار آبلیمو و آبجوشنبات همراه با لیمو عمانی هم خوردهام اما افاقه نکرده است!
اما خوشبختانه تازگیها میبینم که عمل هضم این فقره، با موفقیت کامل صورت میگیرد. یعنی دیدم بندهخداها حق دارند. و این عزیزی که به قول شاعر گفتنی؛ گر روزی ببینمش، بگیرمش در بغل تنگتنگ (شعر سپید، سپید بخت باد!) چه آثار و برکاتی دارد برای فرد و جامعه. اما برخی از آنها:
1. اگر فرد آرزومند مرگ، صاحب حرف و اندیشهای باشد که تا به حال به هزار و یک دلیل محلّ توله سگ هم بدان گذاشته نشده، با درگذشت وی، تیتر اول روزنامهها میشود.
2. اگر نویسنده یا شاعری باشد که از فرط بیپولی و صدها "بیِ" دیگر، کتابهایش به زیور طبع آراسته نشده، به سرعت چاپ یا تجدید فراش (ببخشید تجدید چاپ) خواهند شد. پس میبینید که راست گفتهاند: «که مرگ پایان کبوتر نیست.» وانگهی دعای هزاران نفر مرد و زن و صغیر و کبیر، مشتمل بر ناشر و طراح و صفحهآرا و صحّاف و کتابفروش بدرقه ی راه آخرت او خواهد شد که زهی سعادت عظمی.
3. با خط خوردن نام او از دفاتر ثبت احوال کشور، همه ی فضایل و کرامات عالم و آدم، اعم از داشته و نداشته برای وی ثبت و تمامی رذائل و پلشتیهای داشته و نداشته، از دفتر دلها محو خواهد شد. و چه سخنرانیها و چه بزرگداشتها و چه همایشها و سِمی ناهارهای که برایش برپا و چه ویژهنامهها و پوسترهایی که به یادش چاپانده نمیشود. و باز خیل کثیری که از این سفره ی یک بار مصرف، به نوایی خواهند رسید و سیل دعای خیر...
4. با مرگ ما (دور از جان شما) به احتمال قریب به یقین پاسبانها همه شاعر میشوند. و بقالی سر کوچه (کشمش داره، 666 سه تا شش داره، بچه که از خواب ...) از فرزندمان خواهد پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
راستی کسی خبر دارد این روزها دل خوش سیری چند شده؟
- محمد! محمد! هی با توام بیدار شو! دیرت شد.
- چیه مادر؟ چی شده؟
- مگه نمیخوای بری سر کار!؟ دیرت شد. باز که توی خواب حرف میزدی! ورپریده چه لفظِ قلم هم ...
کلمات کلیدی :