وقت تمام، بالا!
بعد از امتحان گفتیم سر راه برویم حرم حضرت معصومه (س) زیارت. رفتیم و متوسل شدیم که مثلا خدایا کوه هیمالیا را در استرالیا قرار بده و رودخانهی میسیسیپی را در چین و دریای خزر را در الجزایر و ... که اگر این طور نمیشد کارمان زار بود!
دورِ نیمی از ضریح گشتیم و دست ارادت بر سینه، عقبعقب داشتیم بیرون میرفتیم که جنازهای را لااله الا الله گویان آوردند.
گفت: " این هم مثل ما امتحان داده بعد اومده اینجا."
چیزی نگفتم.
گفت: "میدونی فرقش با ما چیه؟"
نگاهش کردم. ادامه داد.
- " ما که وقتمون تموم شد، بلند شدیم ولی اون دراز کشیده. وقت ما که تموم شد، دستهامون رو بالا بردیم، ورقهمون رو تحویل بدیم. این که وقتش تموم شده، مردم دستاشون رو بالا بردن که اونو تحویل بدَن."
گفتم: "خدا کنه لااقل خواسته هاش مثل ما نباشه"
به ساعتم نگاه کردم. باید میرفتیم. فردا امتحان داشتیم!
کلمات کلیدی :