میراث آرزو
به یاد مولای مهربانی که حقوق ادا نشدۀ بسیاری به گردن ما دارد.
با یادت ای سپیده چه شبها که داشتیم
در باغت ای امید چه گلها که داشتیم
عمری در آرزوی تو بودیم و پیر شد
آن طفلِ انتظار که بر در گماشتیم
بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهیدی نگاشتیم
از تیغ حادثات چه سرها که شد به باد
هر جا به یاد قامت تو قد فراشتیم
میآیی ای عزیز سفرکرده، ای دریغ
شایستۀ نگاه تو، چشمی نداشتیم
زادیم بر ولای تو، مردیم با غمت
میراث آرزو به جوانان گذاشتیم
اگر "ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم..." (مرحوم سلمان هراتی) را ندیده بودم، میگفتم این غزل زیباترین شعر سنتی است که دربارۀ انتظار خواندهام و شنیدهام.
استاد حمید سبزواری. با آن که از کودکی نامش را شنیده بودم؛ در کتابهای درسی، صدا و سیما و از زبان استادانم و... اما اعتراف میکنم هیچ وقت به فهرست Favorites ذهن و زبانم Add نشده بود. اما این غزل دچارم کرد.
شعری سر تا به پا نمک و ملاحت و ناز و شیرینی. بارها و بارها آن را خواندهام و هنوز انگار بار اول است. اگر راست باشد که گفتهاند: شعر خوب، شبیهترین چیز به تابلوی نقاشی است. این شعر، باید لبخند ژوکوند باشد. تصویرها و رنگآمیزیهای شگرفی که دهان از دیدنش باز و چشم از شنیدنش بسته میماند! بار دیگر این ابیات را (که بیت شاعرش هماره آباد باد) بخوانیم و در تصویرها و مناظرش تفرٌجی بکنیم.
تصویرها:
سپیده، باغ امید، پیر شدنِ طفل انتظار، دفتر زمانه، خاطرات ، تیغ حادثات، میراث آرزو.
رنگ آمیزیها:
تضاد: سپیده و شب ، پیر و طفل، زادن و مردن.
تناسب: باغ و گل، عمر و پیر و طفل، دفتر و خاطره و صفحه و نگاشتن، تیغ و سر، قامت و قد، نگاه و چشم، ولا و غم (هردو تا از احوال عاشقی).
و به این فهرست ناتمام بیافزایید انعکاس رخدادهای اجتماعی (انقلاب و دفاع مقدس) در آن و نیز گوشۀ چشمی به فرهنگ عامیانه (آرزو به جوانان عیب نیست) و بوی سخن حافظ که در بیت پنجم شامٌه را می نوازد. (آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست...)
و ناز و نمک های دیگری که مجال بازگفتن آنها نیست.
کلمات کلیدی :