من، مثنوی، مولوی!
- ببخشید این چیه دستتون؟
- چی؟ این؟
- آره. میشه ببینم؟
- بفرما. مثنویه.
- مثنوی!
- از تو دیگه تعجب میکنم.
- واسه چی؟
- توی طلبه دیگه چرا مثنوی گرفتی دستت؟
- مگه چه عیبی داره؟
- ببین یه جریانی توی کشور داره کار میکنه و سعی میکنه خانقاه رو به جای مسجد و مثنوی رو جای نهجالبلاغه علم کنه و خلاصه میخواد کعبهی ابرهه بسازه.
- اولا اگه این جوری باشه که تو میگی، هر وقت صاحب کعبه خودش بخواد دوباره ابابیل رو میفرسته. ثانیا مثنوی خوندن داریم تا مثنوی خوندن. من مثنوی که میخونم مولوی رو نه پیغمبر خودم میدونم نه امام خودم و نه مرجع تقلیدم. گرفتی؟
به عادت همیشگیاش در مواقعی که چیزی میشنود که تا حالا دربارهاش فکری نکرده، انگشت اشارهی دست راستش را یک بار روی ابروی راستش کشید و یک بار روی ابروی چپش...
کلمات کلیدی :