متلک یا نهی از منکر!؟
کمی خرید کرده بودم و توی پیاده رو داشتم میرفتم خانه. چند متر جلوتر، دو دختر (جای خواهرهایم باشند) داشتند میرفتند. یکیشان چادرش افتاده بود روی کمرش. به خودم گفتم اتفاقی است الان درستش میکند. مسیرم را ادامه دادم تا رسیدم جایی که بایستی از خیابان رد میشدم. تقریبا وسط خیابان رسیده بودم که یک لحظه چشمم افتاد به آنها که داشتند مثل من از عرض خیابان عبور میکردند. چادر هنوز در همان موقعیت بود و بر اساس قانون جاذبه کمی تا قسمتی، پایینتر هم افتاده بود. به قول سهراب دیدم نه بابا: لادن اتفاقی نیست. البته برایم تازگی نداشت قبلا هم دیده بودم...
حالا دیگر با خودم کلنجار میرفتم که کاری بکنم یا بیخیال بشوم؟ فاصلهام با آنها بیشتر از یک متر نبود. به قول فیلمهای پلیسی، سوژهی مورد نظر داشت با گوشی همراهش شماره میگرفت. دو سه ثانیه دیگر مانده بود که کنار آنها قرار بگیرم. باید تصمیم خودم را میگرفتم. شمارش معکوس آغاز شده بود. گوشیاش را گذاشته بود روی گوشش .
سه، دو، یک... در یک لحظه ما سه نفر در امتداد یک خط راست قرار گرفتیم. وقتش بود. آرام گفتم (ولی به نظرم دوستش هم شنید):
- خانم ببخشید! چادرتون خاکی نشه داره میافته!
رد شدم. هر دو پقّی زدند زیر خنده. با خودم گفتم: ای که هی! خیر سرم خواستم نهی از منکر کنم. نکنه اونها متلک حسابش کردن...
کلمات کلیدی :