مادر!
اولین کسی بودم که وارد شدم. چند دقیقه بعد پیرمردی وارد کوپه شدد. 60 را پر کرده بودند. سلامی و علیکی... پیرمرد در حال نشستن در کنارم آرام گفت: مادر!
...
پدرجان گفتید: مادر؟
صورتش را به طرف بر گرداند.
- بله.
- میبخشید میپرسم. آخه خیلی برام جالب بود. تا حالا کسی به سن و سال شما رو ندیده بودم یاد مادرش باشه.
- من همیشه به یاد مادرم هستم... چون مادر نداشتم. وقتی یکسال و نیمم بود از دنیا رفت...
کلمات کلیدی :