کلیله و دمنه!
اندر باب آوردن روباه مر خر را به نزدیک شیر رنجور و باقی ماجرا
برهمن گفت:شیری مدتها رنجور بودی و طبیب برای علاجش مغز خر تجویز فرمودی. روباه که در زمرهی چاکران بودی، تعظیمی بنمودی و گفتی: در این نزدیکی ماده خری است که مرا از طریق "چت" با او سابقهی مودتی است. این حقیر را همی میسر است که با وی در مَرغزاری که شهرداری بسیاری از آنها را بنا همی نهاده است، قراری بگذارم و مخزنی وی را همیبنمایم و وی به نزدیک شما درآورم. لیکن الباقی امور با شما همیباشد...
شیر بپسندید و رسیور روشن بکردی و در انتظار روباه و یار وی بنشستی...امر چنان رفت که روباه گفتی...
القصه! شیر که عادت همیداشت پیش از طعام از رودخانه آب میبنوشد، وقتی برفتی و بازهمیگشتی، اثری از مغز خر ندیدی. متغیر گشتی و سراغ وی از روباه گرفتی. روباه که گویا چیزی در گلویش گیر کردهبودی به زحمت آن را قورت دادی و تعظیمی بنمودی و آواز در دادی: جناب سلطان! چاکر فدایتان همیگردد اگر گرلفرند ما را مغز بودی هرگز با ما "چت" ننمودی! و شیر به فکر اندر همیفروبرفت...
کلمات کلیدی :