غزال غزل
غزلی که در پایان زندگینامهی خودنوشتش آورده است مرحوم سید جلالالدین همایی. مجتهد مسلم و ادیب بسیاردان مجهول القدری که حق بسیاری است او را برگردن فرهنگ و ادب فارسی.
از پس دیوار زمان، صدای پیرمردی سپید موی و سرد و گرم چشیده را میشنوم که در کنار انبوه کتابهایش به آرامی و با صدایی خشدار میخواند:
عمری به عبث در ره مقصود دویدیم
یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم
چون طایر آوارهی تشویش گرفته
هر لحظه از این شاخ به آن شاخ پریدیم
از خلق جهان خیر ندیدیم از این روی
در گوشهی تنهایی و خلوت بخزیدیم
بودیم یکی آهوَک رام و لیکن
گرگان به کمینگاه چو دیدیم، رمیدیم
شهد لبن کودکی از خاطر ما برد
زهری که از این کاسهی وارونه چشیدیم
چون دست اجل رخت حیات از تن ما کند
در بستر خواب ابدی رخت کشیدیم
هم خاک شود باز، گرفتم که دگر بار
چون سبزهی نوخاسته از خاک دمیدیم
گیتی است (سنا) گلشنی آراسته لیکن
ما جز علف هرزه از این باغ نچیدیم
در جلوه بود یار به هر سوی په دیدار
گر کور نبودیم چرا یار ندیدیم!!!
شعری که حکمت ناصرخسرو را و دلآزردگی مسعود سعد سلمان از ابنای روزگار را و مرگاندیشی خیام را و فصاحت سعدی را یکجا در خود دارد.
شعری خوش قد و قامت که تناسبها و تضادهای لفظی و معناییاش چشم و گوش جان و تن را مینوازد. تناسبهایی چون عمر و عبث، مقصد و مقصود، خلق و خیر و خزیدن، رام و رمیدن، گیتی و گلشن و ... و تضادهایی مانندهی آهو و گرگ، شهد و زهر، گلشن و علف هرز، دیدار و کور و ...
تصویرهای فراوان، این شعر را هر چه بیشتر به تابلوی نقاشی یا (به سبب استفادهی مکرر از عنصر "فعل" در تشبیهها و استعارهها) بهتر است بگوییم به فیلمی که هر بیت آن یک صحنه است، نزدیک میکند. صحنههایی زنده و پویا.
صحنهی دویدن عبث و نرسیدن به هدف، از این شاخه به آن شاخه پریدن پرنده، خزیدن به گوشهی تنهایی، رمیدن از گرگان، کنده شدن رخت حیات به دست اجل، رخت کشیدن به بستر خواب ابدی، دمیدن سبزه از خاک، چیدن علف هرز از باغ، کور بودن و ندیدن جلوهی یار و ...
و اینک اشعاری دیگر از او خدایش رحمت کناد!
کلمات کلیدی :