عروسک بازی و سینما!
آن شب بالاخره بعد از مدتها میخواستیم، متاهلی برویم خانهی جواد. بچهمحلی و دوست دوران کودکیم که در تمام این سالها دوستیمان مثل قدیمها سرجاش بود.
- یا الله...
...
وارد حیاط که شدیم، از داخل ساختمان سر وصدای بچهها میآمد.
- مهمون دارین؟
- غریبه نیست. خواهرمه. شوهرش رفته ماموریت. اونم با بچههاش دو سه روزیه اومدن خونهی ما.
- کدوم خواهرت؟
- خواهر بعد از خودم نسرین. یادته که؟
- آهان. آره.
- یا الله...
...
- خواهرم نسرین خانم.
- سلام علیکم، حال شما؟...
...
خواهر جواد کنار خانمم نشست و گفتمانشان شروع شد...
...
به جواد رو کردم و گفتم:
- یادمه این خواهرت کوچیک که بود خیلی با عروسکهاش ور میرفت، نه؟
- آره. هر روز یه لباس تنشون میکرد. موهاشون رو قیچی میکرد. بهشون مدل میداد. یه بار ...
- یادته. با موهای بلالهایی که ما میخوردیم واسشون مو میذاشت ...
- آره.
- خب الان چیکار میکنه؟ شاغله، نه؟
جواد با خنده گفت:
- آره شاغله. راستشو بخوای، هنوز همون کار بچگیاشو میکنه.
- یعنی چی؟
- توی کار گریمه. با عروسکای سینما ور میره!
کلمات کلیدی :