ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/6/4 1:2 عصر
بقا
ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
غژ و غژ گهوارههای کهنه و جرینگ جرینگ زنگولهها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم میکنند و بیدلیل وسایل خانه را به هم میریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطهای خیره ماندهاند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران، پدران، پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
زندهیاد حسین پناهی
کلمات کلیدی :
پدر،
مادر،
حسین پناهی،
دمپایی مرغوب
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/6/1 5:33 عصر
خوش به حال سهراب
پدرش وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از او میپرسد، چند من خربزه میخواهد.
ولی سهراب به او میگوید: دل خوش سیری چند؟
ولی سهراب عزیز
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه هیتلر بودند!
مرد بقال دکانش را بست، تا نپرسد از من، آیا خربزه میخواهم؟
خوش به حالت سهراب
...
کلمات کلیدی :
پدر،
سهراب،
پاسبان،
شاعر،
بقال،
خربزه،
هیتلر
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/5/29 2:43 عصر
...
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخهی نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شببوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
...
منظومه مسافر، سپهری
کلمات کلیدی :
سهراب سپهری،
غم پدر،
مسافر
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 89/5/10 9:15 عصر
نثار شبهای بیخواب و پر درد پدرم که این روزها رو در روی سرطان ایستاده است! اللهمّ اشف کلّ مریض.
آه، در ایثار سطحها چه شکوهی است!
ای سرطان شریف عزلت!
سطح من ارزانی تو باد!
***
یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد...
بخشی از شعر تا نبض صبح، اثر سهراب سپهری که به سرطان خون، عطای دنیا را به لقایش بخشید.
کلمات کلیدی :
پدر،
سرطان،
شعر،
سهراب سپهری