طراحی وب سایت راه یا کلاه!؟ - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش سه گونه است: کتابی گویا و سنّتی دیرینه و«نمی دانم»[=اقراربه نادانی] . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

راه یا کلاه!؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/6/22 2:38 عصر

 

یک راست رفتم سراغ مسئول اعتبارات. دو سه نفر جلوتر از من بودند. منتظر ماندم تا نوبتم شد.
- سلام. ببخشید وام ما به حساب ریخته شد؟
اسمم را زد تو سیستم و گفت: بله. دفترچه‌ قسط رو از باجه‌ی 3 تحویل بگیرین و برین، برداشت کنین.
گفتم: ببخشید فقط یک عرض کوچیک دارم. سرش را از تو رایانه بیرون آورد و نگاهم کرد و منتظر ادامه‌ی عرایضم. گفتم درباره‌ی کارمزد ... منتظر نماند حرفم را ادامه بدهم. گفت:
- ببین حاج‌آقا! صبح یک نفر دیگه هم آمده بود و رفت پیش رئیس بانک صحبت کرد. این مسئله از اختیارات ما خارج است.
و دوباره مشغول کار شد.

گفتم: می‌دونم چی می‌فرمایید. ولی بالاخره این یه چیزیه که مراجع فرمودن حرامه.
- خوب منم می‌دونم ولی شما می‌فرمایید من چی‌ کارکنم؟
 
حالا تا دو ارباب رجوع دیگر هم که بعد از من آمده بودند به حرف‌های ما گوش می‌کردند. گفتم: اگه شما لطف کنید و یه کار کوچولو رو که عرض می‌کنم خدمتتون انجام بدین مشکل حل میشه.
همان طور که پشت میزش روی صندلی نشسته بود از مقابل رایانه سُر خورد این طرف‌تر و سرش را آورد جلو و مودبانه ولی آمیخته با بی‌حوصلگی گفت: بفرما. چی کار باید بکنم؟
گفتم: دو سه دقیقه بیشتر وقتتون رو نمی‌گیره. این خودکار را از من بگیرین به عنوان هدیه. گرفت. گفتم:‏خوب الان شما به عنوان وکیل بانک، مالک این خودکار شدید درسته؟
- بله.
حالا شما این خودکار را به من بفروشید مثلا به مبلغ 200 تومن.
- 200 هزار تومن؟
- نه 200 تک‌تومانی. و به من این جوری بگید: من این خودکار را به تو، می‌فروشم 200 تومن به شرط این که این مبلغ رو (یعنی مبلغ مجموع وام و کارمزد و بقیه‌ی هزینه‌هایی که بانک علاوه بر مبلغ اصلی وام می‌گیره)، به شما وام بدهم. من هم قبول می‌کنم و قضیه تمام است. 

- مبلغ وام شما که 600 تومنه، 14تومن هم کارمزد و با بقیه‌ی هزینه‌ها کلا می‌شه 645 هزار تومن.
- یعنی با این کار مشکل شما حل می‌شه!؟
- بله. من قبل از این که بیام اینجا اول رفتم دفتر مرجعم و مسئله را پرسیدم. در واقع با این کار وامی که شما به من می‌دین شرط ضمن عقد می‌شه و اون مبلغ اضافی هم که بانک می‌گیره حلال می‌شه.

حرف های ما که به این جا رسید یکی از دو نفری که پشت سر من ایستاده بود جوانی بیست وچند ساله بود، با یک تک‌پوش آستین کوتاه که پایین شکمش را درست و حسابی پوشش خبری نمی‌داد و به قول بر و بچ تو آفساید بود. آمد کنار من ایستاد و با لحن و لبخندی مسخره‌بار گفت: حاجی! بابا اینا همه‌اش کلاه شرعیه! چیزی نگفتم و کارم را با مسئول اعتبارات ادامه دادم. تمام که شد. مسئول گفت: من این 200 تومن را می‌ندازم توی صندوق صدقات. گفتم: این پول مال بانکه چون شما در این معامله در واقع وکیل بانک بودین.

تشکر کردم و خداحافظی. بعد رو به آن جوان کردم. گفتم: داداش من! این کلاه شرعی نبود راه شرعی بود. بعد با دست راستم آرام زدم به بازوی چپش و گفتم التماس دعا. خداحافظ. 


 




کلمات کلیدی :