دل عباس آن شب
از هیئت که اومدیم بیرون،تا خونه راهی نبود پیاده رفتیم.توی راه جواد
گفت:بابا صفای ابالفضل عشقه.
گفتم واسه چی؟
- سر بزنگاه،اون وقت که حضرت ابی عبدالله به یاراش فرمود هر کی می خواد می تونه بره ابالفضل اولین نفر بود که بلند شد و گفت مولا کجا بریم.خدا اون روز رو نیاره که ما بی تو زنده باشیم...من فکر می کنم برا این بلند شد و اون جوری اظهار وفاداری کرد که به بقیه روحیه بده یه وقت کسی بلند نشه بره.
- واقعا فکر می کنی عباس(ع) واسه تشویق کردن اصحاب بلند شد و اون حرفا رو زد؟
- آره خب.
ولی من فکر می کنم قصه یه چیز دیگه بوده.آخه اونایی که شب عاشورا تو خیمه ی امام حسین(ع) مونده بودن کسایی بودن که بارها غربال شده بودن و از خیلی وقت پیش می دونستن که ماجرا به کجا ختم می شه.اون آدمای پاکباخته دیگه نیازی به تشویق و دلگرمی داشتن؟
یه چیز می خوام بگم می دونم باور نمیکنی.راستش خودمم اول باور نمی کردم.کلی،مطلب رو بالا پایین کردم تا بالاخره باورم شد.
- چی می خوای بگی؟
- می خوام بگم اون شب ابی عبدالله به ابالفضل هم گفت:تو هم برو!
- تو هم ما رو گرفتی ها!یه چیز می گی که مخ آدم سوت می کشه!
- نگفتم؟نگفتم باورش سخته؟
- آخه رو چه حسابی ؟عباس وقتی افتاد حسین(ع) میگه الان پشتم شکست.اونوقت تو میگی که بهش گفته تو هم می خوای بری، برو.تو چه طور به این نتیجه رسیدی عقل کل!
- ببین من رفتم جمله به جمله ی حرفایی رو که حضرت ابی عبدالله شب عاشوراتو اون خیمه فرموده تو دو سه کتاب درست و حسابی پیدا کردم.اون جا حضرت یه چیزی فرموده که من طبق اون،اینو میگم.
- خب بفرما! استفاده می کنیم حاج آقا!
حضرت بعد از این که از اصحاب و اهل بیتش تعریف و تمجید می کنه و به اونا میگه که اینا با من کار دارند با شما کاری ندارن،می فرماد:از تاریکی شب استفاده کنید و هر مردی از شما دست مردی از اهل بیت منو بگیره و از این سرزمین بیرون ببره.اگه یه خورده رو این حرف فکر کنی،اونوقت چیزایی رو که گفتم باور میکنی.
بااین حرف فقط خدا میدونه بر دل عباس علی چه اومد.اینه که نتونست طاقت بیاره و بلند میشه و اون حرف ها رو می زنه که الان هم من وتو بعد از اون همه سال اونا رو که می شنویم دلمون می لرزه و میگیم برادر یعنی عباس.
کلمات کلیدی :