در غلاف مبهم ایجاز
یا صدیقة طاهره...
ناگهان گلدستههای گریه از آواز ماند
بوسههای شبنم از یاس معطر باز ماند
در سکوتی از هیاهوی تب و اشک و نفس
نعش نامحسوس دریایی به دوش راز ماند
هیچکس اهلیّت پروانه دیدن را نداشت
در دهان کوچه ردّ خونی پرواز ماند
شب گذشت، اما برای التهاب سایهها
شیوه ی آتش زدن در دربهای باز ماند
...
بعدها آیینهها را بر ستونها کاشتند
تیغ حق هم در غلاف مبهم ایجاز ماند
مرتضی حیدری آلکثیر -4 خرداد 1388
کلمات کلیدی :