حجاب خانم دکتر!
به هم ریخته بود و بیحوصله. گفتم چی شده؟ حرفی نزد. اصرار کردم...
- دختر خالهام قبل از این که بره دانشگاه یک محجبهی تمام عیار بود. وقتی توی کنکور قبول شد، همون روزهای اول دانشگاه رسما مانتویی شد. توی دورهی لیسانسش مانتویی نموند که فامیل تن این خانم نبینن؛ از گل و گشادش گرفته تا اندامی و چسبونش. هر رنگی که بگی، هر سایزی که بگی... مقنعه هم کمکم تبدیل به روسری شد و روسری هم به تدریج عقبنشینی کرد تا الان که تقریبا وسط سر رسیده. چند ماه پیش شنیدم قبول شده ارشد. از اون موقع ندیده بوده بودمش تا دیشب.
باز ساکت شد و استکان خالی چای را که جلویش بود کمی بلند کرد و دوباره گذاشت سر جایش.
- خب؟ میگفتی؟
- دیشب با خانواده، شام خونهی خاله دعوت داشتیم.
- با خانمت نه؟
- آره. در اصل، مهمانی، مثلا به افتخار عقدکردن من بود... تازه رسیده بودیم که یکهو دیدم دخترهی پر رو، بیروسری و بیآستین اومد جلوی ما. خشکم زد. خانمم هم بهش برخورد و پدر ومادر و خواهرم هم تعجب کرده بودند... بعد که آمدیم بیرون توی راه از خواهرم پرسیدم بیرون که میاد چه جوره؟ گفت: از وضعی که دیدی، یه ذره بهتره.
به خواهرم گفتم: خبر داری دکتری میخواد شرکت کنه یا نه؟ اینو که گفتم همه خندشون گرفت ولی من داشت گریهام میگرفت. یاد معصومیت و نجابت دختر کوچولویی افتادم که روزی همبازی بودیم و با چادر سفید گلگلیاش، کنار باغچهی خونشون خاله بازی میکردیم.
دستم را گذاشتم روی شانهی جعفر و برای این که از این حالت بیرون بیاد گفتم: بسه دیگه این قدر خودتو عذاب نده. حالا دکتری برای خودت، من نگران این هستم نکنه فوق دکتری قبول بشه اونم تازه بلند شه بره خارج. اون وقت چی کار میکنی؟
لبخند کمرنگ غمگینی زد و سرش را انداخت پایین.
جعفرجون همه که یه جور نیستن یکی این طوری میشه. یکی هم میشه مثل این خانم مصری مروه الشربینی. هم دکتر داروساز بوده، هم خارج بوده، اونم تو یک کشور اروپایی مثل آلمان و هم متاهل بوده ولی محجبه میمونه و بابت عقیده و ایمانش جلوی همسر و بچههاش شهید میشه.
- خدا رحمتش کنه. ولی این قضیهی متاهل بودنش را نفهمیدم. چه ربطی به حجابش داشت که با این لحن گفتی؟
- چون. بعضی دخترا حجابشون مال قبل از ازدواجشونه. بعد که متاهل میشن، میزنن به جدول.
- آهان. از اون لحاظ!؟
کلمات کلیدی :