تسبیح مادربزرگ
میگفت: هر وقت درختی قدیمی را میبینم، یاد مادر بزرگم میافتم که عصرها توی ایوان، رو به حیاط مینشست و با تسبیح گِلیاش ذکر میگفت.
وقتی قیافهی متعجب من را دید که داد میزد مثل همیشه از حرفهایش سر در نیاوردهام. لبخندی زد (از آن لبخندهای مخصوص خودش که اسمش را گذاشته بودم لبخند بدجنسی) و یکی از برگهای کوچک و نازک نهال نارنجی را که پدرش تازه کاشته بود بین دو انگشت شست و سبابهاش گرفت و در حالی که به آرامی لمسش میکرد، گفت: باور کن هر وقت به این نگاه میکنم یاد بچههای دبستانیای میافتم که به نماز ایستادهاند دستهای کوچکشان را تا بالای صورت بالا آوردهاند و میخوانند ربنا آتنا...
آن روز چیزی نفهمیدم تا امشب که داشتم قرآن می خواندم رسیدم به این جا که "تُسبّح له السَموات السبع و الارض و مَن فیهنّ و اِن من شَیء الا یُسبّح بحَمده و لکِن لا تَفقهونَ تَسبیحَهم انّه کانَ حلیماً غفوراً" آیت 44 الاسراء
کلمات کلیدی :