بینوا نویسنده، بیچاره شاعر!
وارد کلاس میشوی. به طرف میز. جلسهی اول. ته کلاس. روی دیوار. پوستر.
خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست.
جبران خلیل جبران
به بچهها می گویی. جبران خلیل جبران!؟ این که جملهی دکتر شریعتی است!
پوزخند بچهها.
____
بانک. باجهی آخر. مسئول دریافت قسط. دیوارِ کنار دست او. دستنوشتهای به نستعلیق.
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پــل بستهای که بگذری از آبروی خویـش
مولانا
تو میگویی مولانا!؟
کارمند. نگاه از بالای عینک. سکوت. و تو باز میگویی: این که از صائب تبریزی است. دفترچهی قسط. سکوت.
_____
تلویزیون. شبکهی... مجری. تمیز، زیبا، معطر! شعر میخواند...
آب و تاب بسیار. گوش میدهی. انتظار. شعر از کیست؟ از خودت میپرسی. تمام شد. مودبانه به برنامهی بعدی دعوت شدی. موسیقی...
و تو باز از خود میپرسی شعر از کی بود؟
کلمات کلیدی :