از عوارضی تا عوارضی!
عوارضی قم را که پشت سر گذاشتیم، سر صحبت را باز کرد. اولین چیزی که پرسید این بود:
- طلبهای؟
نمیدانم از کجا متوجه شد؟ چون اتفاقا این دفعه پیراهن یقه دار پوشیده بودم! از ریشم؟ از پیراهنم که روی شلوارم انداخته بودم؟ از طرز سلام علیکم گفتنم؟ از نحوهی گفتن "ع"؟ (که البته به اقتضای لهجهی مادری غلیظ ادا میکنم و نه مثل تهرونیها الیکم!) بالاخره شستم خبردار شد، با آدم کهنهکار و با تجربهای سر وکار دارم.
حدودا 55 ساله، چهارشانه، سالم و سرحال، موهای جو گندمی، ته ریش مرتب، خوشسیما و خوشرو، با کت شلوار قهوهای کمرنگ که با پیراهن و کفشها سِت شده بود. اگر خودش نمیگفت که تو تهران فرشفروشی دارد، میگفتم اگر وزیر یا وکیلی نباشد، دستکم مدیر کلی هست.
آقا! همین که مطمئن شد طلبهام، شروع کرد به تلیت کردن مخ ما. طلبگی این جوری است و طلبگی آن جوری، طلبه باید فلان طور باشد، طلبه نباید بهمان طور... خلاصه دو سه تُن زیرهی درجهی دو را به کرمان بردن! سرتان را درد نیاورم تا خود عوارضی تهران نگذاشت، حتی یک صفحه از کتابی که حالا اثر عرق دستم روی جلدش مانده بود، بخوانم. حالا این به دَرَک، یک حرفی زد که بدجوری خورد به برجکم. حالا تا این جایش را داشته باش. باقیش را بعدا برایت تعریف میکنم. یا حق.
کلمات کلیدی :