آخوندبازی!
- آقا ممنون. پیاده میشم.
کرایه را دادم و از تاکسی پیاده شدم. 20 – 30 تا دختر دبیرستانی حدودا سال سومی یا پیشدانشگاهی تو پیاده رو داشتند میرفتند به طرفی که من هم بایستی میرفتم. به نظرم از بازدید جایی بر میگشتند. من هم از کنار خیابان به موازات آنها حرکت کردم. سرعتم را کمی بیشتر کردم تا از منطقهی بحران به سلامت عبور کنم و جلوی آنها برسم و بیایم تو پیادهرو، یک وقت ماشینی کلهپایم ننماید خدای ناکرده. توی همین حیص و بیص، چند تایی از آنها توجهشان به من جلب شد، من شدم سوژه. شروع کردند به خواندن با صدای بلند طوری که من بشنوم...
- شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره...
و سعی میکردند مثل بچهها بخوانند و بعضیهاشان هم ریسه میرفتند... مانده بودم چیکار کنم؟ خدایا! بخندم، که به آنها رو دادهام، نخندم که نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. با سرعتی مافوق صوت عبور کردم و بالاخره آنها پشت سرم قرار گرفتند. گوشی همراهم را درآوردم وانمود کردم دارم با کسی صحبت میکنم و اصلا توجهی به شما ندارم. آنها هم کمی ادامه دادند و بعد بیخیال شدند.
تو دلم گفتم: ببین چه روزگاری شده. پسرا به دخترا متلک میگن، دخترا به آخوندا!
کلمات کلیدی :