طراحی وب سایت سقراط - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به خدا که این دنیاى شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکى است که در دست گرى باشد . [نهج البلاغه]

ضیافتی کهن در باب عشق!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/6/4 7:59 عصر

 

اینکه چند نفر دور هم بنشینند و در باب عشق سخن بگویند، وضعیتی است که برای کسی که اندک آشنایی‌ای با ادبیات این موضوع داشته باشد، بی‌درنگ ضیافت افلاطون را به یاد می‌آورد که گزارشی است از چنین گردهمایی‌ای که سقراط نیز در آن بوده است.


شاید برایتان جالب باشد که بدانید سمپوزیومی (ضیافتی) در قرن دوم هجری (قرن هشتم میلادی) بوده که در آن چند متکلم برجسته دور هم نشسته و در باب عشق سخن گفته‌اند.


گزارشی از آن را مسعودی در مروج الذهب آورده است که در ادامه می‌آورم:


یحیى بن خالد [برمکی] اهل بحث و نظر بود و انجمنى داشت که اهل کلام از مسلمان و غیر مسلمان از پیروان عقاید و آرا در آن فراهم می‌شدند، یک روز که فراهم آمده بودند، یحیى به آنها گفت: «درباره‌ی کمون و ظهور و قدم و حدوث و اثبات و نفى و حرکت  و سکون و تماس و تباین و وجود و عدم و حرکت و طفره و اجسام و اعراض و جرح و تعدیل و نفى و اثبات و صفات و کمیت و کیفیت و مضاف و امامت، که آیا به تعیین است یا انتخاب و دیگر مسایل اصول و فروغ سخن بسیار گفته‌اید، اکنون بدون بحث و منازعه، درباره‌ی عشق سخن کنید و هر کس هر چه در این باب به خاطرش می‌رسد بگوید.»

 

على بن هیثم که مذهب امامیه داشت و از متکلمان مشهور شیعه بود گفت: «اى وزیر، عشق نتیجه‌ی هم آهنگى و دلیل ارتباط دو روح است و مایه ی آن لطافت و رقت طبع و صفاى طینت است و زیادت عشق مایه‌ی کاستن توانست.»

 

ابو مالک حضرمى خارجى که طرفدار مذهب شراه بود گفت: «اى وزیر، عشق دم جادوست و چون آتش زیر خاکستر نهان و سوزان است، از امتزاج دو طبع و هم آهنگى دو صورت می‌زاید و در دل چنان نفوذ می‌کند که آب باران در ریگزار. عقل‌ها مطیع آن می‌شود و افکار از آن تبعیت می‌کند.»

 

سومى که محمد بن هذیل علاف بود و مذهب اعتزال داشت و شیخ معتزله‌ی بصره بود گفت: «اى وزیر عشق دیدگان را ببندد و دل‌ها را مجذوب کند، در تن نفوذ کند و در جگر روان شود، عاشق دستخوش گمان و پیرو اوهام است، هیچ چیز را روشن نبیند و به هیچ وعده، دل خوش نکند و در معرض حادثه باشد. عشق جرعه‌اى از جوى مرگ و باقیمانده‌ی آبگاه بلیه است اما از نشاط طبع و ظرافت صورت می‌زاید، عاشق سرکش است و به ناصح گوش ندهد و به ملامتگر اعتنا نکند.»

 

نظام ابراهیم بن یسار معتزلى که بروزگار خود از صاحب‌نظران بصره بود گفت: «اى وزیر، عشق از سراب رقیق‌تر و از شراب نافذتر است، سرشت آن از مایه‌ی معطرى است که در طرف جلالت سرشته شده است، اگر به اعتدال باشد بر شیرین دارد، اما افراط آن جنون کشنده و فساد مزاحم است که به اصلاح آن امید نتوان داشت. عشق را ابرى مایه‌دار است که به دلها بارد و شعف از آن روید و تکلف  از آن برآید، عاشق داریم در رنج است، به زحمت تنفس کند و زمان بر او کند گذرد و دستخوش اندیشه‌هاى دراز باشد، به شب بیدار و به روز آشفته باشد، روزه‌ی او بلیه است و افطارش شکایت است.» پس از آن پنجمى و ششمى تا نهمى و دهمى دنباله‌ی آنها سخن آوردند تا گفتگو درباره‌ی عشق به الفاظ مختلف و معانى متناسب بسیار شد که آنچه گفتیم نمونه‌ی آنست.

 

مسعودى گوید: مردم از سلف و خلف دربار‌ه‌ی آغاز عشق و کیفیت آن که آیا از نظر یا سماع، به اختیار است یا اضطرار و چرا به وجود میآید و از میان می‌رود و آیا محصول نفس ناطقه است یا حاصل طبایع جسم، اختلاف کرده‌اند. بقراط گوید: «عشق آمیزش دو جان است چنانکه اگر آب را با آبى نظیر آن مخلوط کنند جدا کردن آن مشکل است، جان از آب لطیف‌تر و نافذتر است بدین جهت با گذشت شب‌ها زایل و با مرور زمان کهنه نمی‌شود. طریقت آن به توهم نگنجد و محل آن از دیدگان نهان نماند ولى آغاز حرکت آن از دل است سپس به سایر اعضا رسد و لرزش دست و پا و زردى رنگ و لکنت زبان و سستى رأى از آن زاید چندان که عاشق را ناقص پندارند.»

 

یکى از اطبا گوید عشق طمعى است که در دل پدید آید و ماده‌ی حرص بر آن بیفزاید و چون نیرو گیرد، عاشق دستخوش هیجان و لجاجت و اصرار شود و در آرزوهاى دراز فرو رود و به شیفتگى و گرفتگى خاطر و افکار مالیخولیایى و کم اشتهایى و سستى عقل و خستگى دماغ دچار شود زیرا غلبه‌ی طمع، خون را بسوزاند و چون خون بسوزد به سودا مبدل شود و چون سودا غلبه کند اندیشه زاید و غلبه‌ی اندیشه حرارت را بیفزاید و از غلبه‌ی حرارت صفرا بسوزد و صفراى سوخته مایه‌ی فاسد شود و با سودا بیامیزد و آن را نیرو دهد. فکر از مایه‌ی سوداست و چون فکر تباهى گیرد اخلاط بهم آمیزد و حال عاشق سخت شود و بمیرد یا خویشتن را بکشد و گاه باشد که آه کشد و جان او بیست و چهار ساعت نهان شود که پندارند مرده است و او را زنده به گور  کنند و گاه باشد که دمى بلند بر آرد و روحش در حفره‌ی دل نهان شود و قلب به هم بر آید و گشوده نشود تا او بمیرد و گاه باشد که از دیدار ناگهانى محبوب راحت و نشاط یابد و گاه باشد که عاشق نام معشوق بشنود و خونش بگریزد و رنگش دگرگون شود.

 

یکى از اهل نظر گوید: «خدا هر جانى را مدور و به شکل کره آفرید و دو نیمه کرد. و در هر تنى یک نیمه از آن نهاد و هر پیکرى که پیکر دیگرى را بیابد که نیمه‌ی جان او در آن باشد به حکم مناسبت قدیم به ضرورت میان آنها عشق پدید مى‌آید و اختلاف کسان در این باب مربوط به قوت و ضعف طبایع آنهاست.»

 

صاحبان این مقاله را در این زمینه سخن بسیار است که جان‌ها جواهر بسیط نورانى است که از عالم بالا به این دنیا آمده و در آن سکونت گرفته است و مناسبات جان‌ها شرط قرب و بعد آنها در عالم جان است، جمعى از آنها که ظاهرا پیرو مسلمانی‌اند بر این سخن رفته‌اند و از قرآن و سنت و عقل دلایلى آورده‌اند، از جمله گفتار خدا عز و جل است که فرماید: «اى جان مطمئن راضى و مورد رضایت پیش پروردگارت بر گرد و میان بندگان من درآ و به بهشت من درآ.» گویند بازگشتن به جایى مستلزم آنست که از پیش نیز چنان بوده است و هم حدیث پیمبر که سعید بن ابى مریم روایت کرده گوید: یحیى بن سعید به نقل از عمره از عایشه از پیمبر آورده که فرموده: «جان‌ها سپاه‌هاى آراسته است جان‌هاى آشنا مؤتلف است و جان‌هاى ناآشنا مختلف.»

 

جمعى از اعراب نیز بر این رفته‌اند، جمیل بن عبد الله بن معمر عذرى در باره‌ی بثینه شعرى بدین مضمون گوید: «جان من پیش از آفریدنمان و از آن پیش که نطفه بودیم یا در گهواره بودیم به جان او علاقه داشت و چندان که بیفزودیم علاقه‌ی جان‌های ما بیفزود و اگر بمیریم سستى نخواهد گرفت، به هر حال علاقه‌ی ما باقى است و در ظلمت قبر و لحد به سر وقت ما می‌آید.»

 

جالینوس گوید: «محبت میان دو عاقل رخ می‌دهد که عقل همانند دارند اما میان دو احمق رخ نمی‌دهد، گرچه در حمق یکسان باشند؛ زیرا عقل تابع نظم است و تواند بود که دو تن در کار عقل به یک روش همانند باشند ولى حمق نظم ندارد و دو نفر در کار آن همانند نتوانند بود.» یکى از عرب عشق را تقسیم کرده گوید: «سه نوع عشق هست: «عشق دلبستگى و عشق شیفتگى و خاکسارى و عشق کشنده.» صوفیان بغداد گویند: «خدا عز و جل مردم را به عشق آزموده تا به اطاعت معشوق پردازند و از نارضایى او بپرهیزند و به رضاى او خوشدل شوند و این را اگر چه خدا مثل و مانند ندارد، نمونه‌ی اطاعت خدا گیرند که اگر اطاعت غیر خدا را لازم می‌شمارند پیروى از رضاى او لازم تر است.» صوفیان باطنى در این باب سخن بسیار دارند.

 

افلاطون گوید: «من ندانم عشق چیست جز آنکه جنونى الهى است عشق نه پسندیده است نه ناپسند.» یکى از نویسندگان به دوست خود نوشت: «من جوهر جان خویش را در تو یافته‌ام و در کار اطاعت تو قابل ملامت نیستم که پاره‌هاى جان پیرو یکدیگرند.»

 

مردم خلف و سلف از فیلسوفان و فلک‌شناسان و اسلامیان و غیره درباره‌ی عشق سخن بسیار دارند که در کتاب «اخبار الزمان و من اباده الحدثان من الامم الماضیه و الاجیال الخالیه و الممالک الدائره» آورده‌ایم. در اینجا ضمن اخبار برمکیان که از عشق سخن رفت به مناسبت کلام فقط شمه‌اى از آنچه را در این باب گفته‌اند، بیاوردیم. [1]



[1] . مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، پاینده، ابو القاسم، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی 1374، ج2، ص372- 376.




 




کلمات کلیدی : عشق، سقراط، ضیافت، افلاطون، مروج الذهب، مسعودی، یحیی بن خالد برمکی

فلسفه تطبیقی و ارشمیدس!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/27 3:12 عصر

 

 

 

 

چند روز پیش رفته بودم دانشگاه، ساعتی از پیش تعیین شده بود که دانشجوها برای رفع اشکال مراجعه کنند. صدای استاد همکاری از کلاس مجاور به اتاقی که من نشسته بودم می‌رسید. از نام‌هایی که می‌شنیدی به راحتی می‌فهمیدی که تاریخ فلسفه است آن هم یونان: فیثاغورث، پارمنیدس، گرگیاس، سقراط، افلاطون...

 

گاهی هم صوت زیبای ترتیلی در فضا طنین‌انداز می‌شد که از کلاس دیگری می‌آمد. ولی خب می‌دانستم که در آن ساعت تنها همین یک کلاس در آن بخش تشکیل می‌شد برای همین یک لحظه شک کردم که نکند صدا از همین کلاس باشد. گوش‌هایم را تیز کردم. شنیدم که استاد دارد از گفتگوی بین سقراط و تئتتوس می‌گوید و اینکه سقراط گفت: کاری که من می‌کنم مانند کار قابله‌ای است که به زاییدن زنان باردار کمک می کند; یعنی من با گفتگو و پرسش و پاسخ با مخاطب خویش در استذکار و یادآوری معرفت هایی که مخاطب با خودش دارد، به او کمک می‌کنم...


به اینجا که رسید یک دفعه نوای دلربای ترتیل رسای استاد در فضا پیچید که آیه‌ای را درباره‌ی "ذکر" ( فذّکر انما انت مذّکر: غاشیه/21) قرائت می‌کرد. اینجا بود که ناگهان معنای فلسفه‌ی تطبیقی که مدتی بود به آن می‌اندیشیدم بر من آشکار گشت و یک دفعه دلم به شدت برای ارشمیدس تنگ شد!


 





کلمات کلیدی : معرفت، سقراط، فلسفه تطبیقی، تاریخ فلسفه، یونان، فیثاغورث، پارمنیدس، گرگیاس، اافلاطون، تذکر، یادآوری

زن و فیلسوف!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/8/4 11:18 صبح



سقراط جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید
:"ازدواج کنید. اگر زن خوبی نصیبتان شد خوشبخت می‌شوید و اگر زن بد‌اخلاقی نصیبتان شد فیلسوف می‌شوید (و این برای هر مردی خوب است).

 

تفسیر شما از این جمله چیست؟ (3 نمره)

تفسیر من:

مردی که زن بداخلاقی نصیبش شده بتدریج به جایی می‌رسد که یک روز به زنش می‌گوید: "مُردم از دست تو" اینجاست که مسئله‌ی مرگ برای او مطرح می‌شود. کمی بعد به خودش می‌گوید: "اینم زندگیه من دارم" و اینجاست که مسئله‌ی زندگی و چرایی آن برای او مطرح می‌شود. کمی بعد به مرحله‌ای می‌رسد که به خودش می‌گوید: "ای کاش اصلا به دنیا نیامده بودم" اینجاست که برایش این پرسش مطرح می‌شود: "من از کجا آمده‌ام و چه کسی مرا آورده است؟" و این گونه است که او بدون این که شاید حتی خودش بداند فیلسوف می‌شود. به همین سادگی!


 




کلمات کلیدی : مرگ، خدا، زن، خوشبختی، بدبختی، سقراط، زندگی