طراحی وب سایت سرگذشت هایی از ایران 2040 (شماره 3) - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ هر چیزی، نوِ آن است ؛ امّا بهترینِ برادران، قدیمی ترینشان است . [امام علی علیه السلام]

سرگذشت هایی از ایران 2040 (شماره 3)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/11/28 11:54 عصر

 

لادن خانم 42 سال دارد و نسرین خانم هم همین در حدودها. هر چند اگر کسی از خودشان بپرسد، می‌گویند که یک بیست و چند سالی می‌شود که 18 سالشان است. نسرین خانم تا همین شش ماه پیش، همسایه‌ی دیوار به دیوار لادن خانم بود ولی الان دو کوچه آن طرف‌تر رفته‌اند یعنی خانه‌ی بزرگتری خریده‌اند. همین چند روز پیش لادن خانم سر صندلی ایستگاه اتوبوس (شاید هم تا آن موقع، مونوریل!) نشسته و منتظر بود که نسرین خانم هم رسید. بعد از سلام و احوال‌پرسی. نسرین خانم گفت: می‌گم دو سه روز پیش از تو کوچه رد می‌شدم سمیرا دخترت رو دیدم که دستش تو دست یه پسری، اومدن خونه‌. به سلامتی شوهرش دادی؟

- راستش...

نسرین خانم نگذاشت حرفش را تمام بکند. گفت:

- به همین زودی فراموشت شدیم. خوش انصاف بعد از این همه سال همسایگی ما رو واسه عروسی دخترت دعوت نکردی؟ سمیرا مثل دختر خودمه. دوست داشتم تو لباس عروس ببینمش. خیلی بدی. خیلی...

لادن خانم دست نسرین رو گرفت و با مهربانی گفت:

- عزیزم تند نرو. یه دقیقه دندون رو جیگر بذار تا برات بگم. اون پسره شوهرشه ولی خب عروسی نگرفتیم. یعنی ازدواجشون موقتیه. واسه شش ماه عقد خوندیم.

- راستی؟

- باور کن.

- حالا چرا موقتی؟

- آخه هنوز شرایطشه ندارن. هیچ کدوم. نه سمیرا نه آرش.

- پس اسمش آرشه.

- آره. پیش دانشگاهی می‌خونه. سمیرا هم که سال سومه.

- حالا چطور شد که این طوری شد؟

- راستش. یه روز موبایل سمیرا رو چک می‌کردم. چند تا پیامک دیدم. از این حرفای عاشقانه و من بمیرم و تو بمیری. پی‌اش رو گرفتم معلوم شد که دو سه ماهی می‌شه که با هم ارتباط دارن و ما خبر نداریم. دو سه باری هم همدیگه رو دیدن. من و باباش خیلی سعی کردیم قانعش کنیم دست برداره ولی راضی نمی‌شد. وابسته شده بود. ما هم گفتیم حالا که این طوریه چرا پنهونی. لااقل بذار محرم بشن هم شرعیه هم تو دید خودمون باشن. حالا شاید هم بعدا با هم ازدواج کردن. نکردن هم طوری نیست. سه جلسه هم رفتن این کانون ازدواج جوانان.

- کانون ازدواج جوانان.

- آره همین سر خیابون شهید صالحیه. واسه ازدواج موقتی، باید از اونجا نامه بگیری.

- واه

- والله. هر دختر و پسری که بخوان عقد بخونن، سه جلسه باید برن اونجا؛ تو یه جلسه یه روحانی مسائل شرعی و قانونی این عقد رو واسشون می‌گه، یه جلسه هم مشاوره‌ی روان‌شناسی دارن و یه جلسه هم مشاوره‌ی پزشکی، واسه روابط زن و شوهری و روش‌های جلوگیری و از این حرفا.

- پس این جوری شده و ما خبر نداشتیم. به نظر من کاری خوبی کردین. یادته دوره‌ی ما چطور بود؟ چقدر دخترا دوست پسر داشتن؟ بعضی وقتا چند تا و چه کارایی که نمی‌کردن؟ دختر احترام خانم یادته؟ برده بودن، چه بلایی سرش اورده بودن؟ بعد از دو هفته جسدش پیدا شد. پدر و مادرا به عقلشون نمی‌رسید حالا که نمی‌تونن جلو بچه‌هاشونو بگیرن لااقل رابطه‌شون رو شرعی کنن. گند نزنن به دنیا و آخرت خودشونو خونواده‌هاشون.

- آره خواهر. ولی خوب الحمدلله. الان وضع فرق کرده. سطح فکر مردم بالاتر رفته.

- خب. اتوبوس هم اومد. بریم سوار شیم...

 

لینک: سرگذشتی از ایران 2040 (شماره1)

لینک: سرگذشت هایی از ایران 2040 (شماره2)

  




کلمات کلیدی : ایران، 2040، ازدواج موقت، ازدواج دائم