طراحی وب سایت آتلیه - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند، کسی است که مردم از زبانش بترسند . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]

ما هیچ، ما عکس!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/2/15 2:21 عصر

 

پریناز: کجا بودی؟ یه ساعته منتظرتم. دیر شد.

نیکی: آخ فدات شم. ببخشید. این کار آتلیه طول کشید.

پریناز: آتلیه واسه چی؟

نیکی: یه کار جدید بهم پیشنهاد شده. از هفته‌ی بعد ضبط شروع می‌شه.

پریناز: سینماییه یا سریال؟

نیکی: سریاله.

پریناز: خب نگفتی آتلیه واسه چی؟

نیکی: ای بابا. تو دیگه واسه چی می‌پرسی؟! ضبط که شروع بشه که دیگه وقت نمی‌کنم برم.

 


 




کلمات کلیدی : نیکی، آتلیه، عکس، پریناز

عروسی که گریه نکرد!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/4/10 3:21 عصر

 

... عروس‌خانم! یه ذره گل رو بیارین بالاتر، یه ذره دیگه. خوبه. همون جور نگه دار. حالا آقا داماد. لطفا بیاین این طرف. یه کم دیگه. حالا دست راستتون رو بذارین رو شونه‌ی عروس‌خانم. خوبه. عروس خانم یه کم چونه‌تون رو بیارین بالاتر. آره. عالیه. همین جور. تکون نخورین لطفا...

(صدای گوشی موبایل)

داماد: الو... الو...

(داماد انگشت سبابه‌اش را به علامت یک دقیقه به خانم عکاس نشان داد و از اتاق آتلیه بیرون رفت. خواننده‌ی محترم لطفا خیال بد نکنید پای زن دیگری یا نامزدی یا دوست‌دختری در میان نیست. مادر آقا داماد بود که از صبح چند بار زنگ زده بود و از او خواسته بود که با دامادشون که مدتی پیش دعواشون شده بود سر این که خواهرش را کتک زده بود، آشتی و برای عروسی‌اش دعوتش کند.)

  • - عروس خوشگلم یه چیز بپرسم؟
  • - بله. خواهش می‌کنم.
  • - تو چرا تو عکسات لبخند نمی‌زنی؟
  • - من!؟ من که لبام تا بناگوشم بازه!
  • - اونو نمی‌گم. چشماتو می‌گم عزیزم. اون که ادای لبخنده. ببخشید هان.

(خواننده‌ی گرامی می‌دانم که انتظار داری این طور بنویسم: "عروس سرش را پایین انداخت و با سر انگشتش اشک گوشه‌ی چشمش را پاک کرد" ولی خب این دیگه کلیشه شده. خوشم نمی‌آید. فکر کنم این طوری بهتر است:) خودش را به نشنیدن زد و گفت: عکسامون کی حاضر می‌شه؟

خانم عکاس هم بلند شد یک لیوان آب برای عروس‌خانم آورد و داد دستش. آب را خورد ولی خب آب تنها نبود ته جرعه‌ی بغضش را هم با آب قورت داد.

  • - مرسی.

خانم عکاس لیوان را از دستش گرفت و زل زد به چشماش. عروس‌خانم (ببخشید دست خودم نیست من برای این عروس خیلی احترام قائلم. حالا آخر داستان می‌فهمی چرا. برای همین انگار زبانم نمی‌چرخد فقط بگویم عروس، بدون "خانم". ببخشید دیگه) سرش را پایین انداخت. خانم عکاس آرام دست عروس‌خانم را در دستش گرفت و با انگشت شستش پشت دست او را آرام نوازش می‌کرد.

  • - اونی نیست که می‌خواستم.

خانم عکاس لبخند غمگینی زد و پشت انگشت‌های دست عروس‌خانم را که در دستش بود به صورتش برد و بعد بی‌توجه به یک عالمه سفیدکننده و اکلیل‌ و این جور چیزها که به دستش بود، آن را آرام بوسید و با دلسوزی گفت: عروسکم. (ای کاش می‌شد فایل صوتی‌اش را اینجا می‌گذاشتم تا معنی دلسوزی را بفهمید.)

  • - آزمایش دادیم خونامون به هم نمی‌خورد. اینم شد بهونه‌ی خونواده‌ش. بیشتر از همه خان داداشش که از اول هم مخالف بود. گفتیم بریم تهران دوباره آزمایش بدیم، نذاشتن... دیوونه می‌شه.
  • - الان چی؟
  • - دیگه هیچی. واسه‌ش کم نمی‌ذارم... قول می‌دم چشام هم لبخند بزنه.

(خواننده‌ی عزیز دیگر لازم نیست بگویم که در همین لحظه دل عروس‌خانم شکست ولی خب گریه نکرد. هر چه می‌خواست گریه کند، دیشب کرده بود و دلش نمی‌خواست که دامادش که اتفاق پسر خوبی هم بود و عاشق او بویی ببرد...داماد برگشت ولی خانم عکاس رفته بود بیرون. ولی زیاد طول نکشید که برگشت. فقط صورتش را شسته بود.)

 

 




کلمات کلیدی : عروس، آتلیه، آزمایش خون