• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : مرا سفر به کجا مي برد؟...
  • نظرات : 9 خصوصي ، 39 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    + بي نام 
    سلام
    البته مدرک گرفتن هم تو خونه شوهر ممکنه اگرچه شايد کمي سخت تر باشه ولي مساله اين جاست که خانم ها به خواستگاري نمي روند!! و خواستگار مناسب مي تونه از فاميل، مهماني ها و جلسات خانوادگي و آشنايان، ( به طور سنتي) و دانشگاه ها و محل کار ( حتي به طور غير سنتي) پيش بيايد. يعني لازمه ازدواج توقف خواسته ها ي يک زندگي نرمال و معمول نيست بلکه تصميم گيري درست و به موقع در انتخاب هاست.
    ضمنا تحصيل علم از طريق غير آکادميک، بسيار سخت تره و در همت هر کسي نمي گنجه. مال بچه زرنگ ها و اهل مطالعه هاست. مگه چند درصد ما اهل مطالعه يا رشد يافته با فرهنگ مطالعه ايم؟
    ولي اينکه اشتغال زياد خانم ها تو اين شلم شورباي شغل يابي، اون دردسرهايي که فرموديد رو داره امري واقعا متينه و نمي شه براش ان قلت اورد. مساله آمپاس آورره خوب. قپي و لغز هم کاري از پيش نمي بره. بگو خوب؟
    پاسخ

    سلام. بله. منظور من هم دقيقا همين بود که شما به زيبايي بيان کردن"تصميم گيري درست و به موقع در انتخاب هاست." با بقيه ي فرمايشتون هم موافقم.
    + آتشين صدف 
    دوستي پيامي خصوصي برايم فرستاده که من تنها جوابش را عمومي مي کنم و آن اينکه بحث من درس خواندن به شيوه ي رايج يعني رفتن به دانشگاه و گرفتن مدرک بود نه تحصيل علم که در هر شرايطي براي فرد ميسر است و مورد توصيه و منافاتي هم با تشکيل خانواده ندارد.
    + مرسي 


    سلام

    آخي طفلي متاسف شدم براش. چه زد گول خورد. نازي. همينه ديگه آخوند بازي.

    پاسخ

    چه ميشه کرد!
    + بي نام 
    سلام
    مادرم هميشه مي گه" زنده هيچ وقت نمي تواند هم پاي مرده بدود" منظورشون نعمت فراموشيه که خدا به آدم داده و همين طور صبر. ( البته الهي همه زنده باشند ولي خاطرات براي آدم ها مثل يه فرد مرده عمل مي کنه).
    غير از اون اگر همين آدم ها هميشه تو يک فضا بمونند ( مثلا اينجا تو حالت غصه از ناکامي در يه مورد خاص) مورد شماتت ديگران هم قرار مي گيرند. بازي جالبي داره روزگار!
    پاسخ

    سلام. ضرب المثل جالب و ناشنيده اي بود براي من.
    نه بابا...نگفتم بهش!...اون روزي که با هم خونشون مهمون بوديم خودتون تعريف کردين...البته آقا محمد هم برام گفته بود!
    الکلام يجر الکلام...راستي واکس ريشم داريم؟! اصلا داريم واکس ريش؟داريم؟!
    پاسخ

    ممنونتم. آره. همون واکس کفشه وقتي که ديگه آدم کفش واکس خورش پاره شده و رفته به جاش اسپرت خريده.
    + مرسي 


    سلام

    از کجا فرق بين راضي بودن با راضي جلوه نمودن رو فهميدين؟!

    پاسخ

    سلام. قرائن و شواهدي از جمله روابطشون با همسرانشون.
    در مورد موهاتون هم هر کي گفت..بگين «مشکين تاژمون» تمام شده!
    اين جوابو عموم به رفيق جينش حاجي ميرزاپور داده بود[خنده]
    حالا خوبه لااقل حاجي ميرزاپور رو تو فروشگاه..سر نونوايي و.. مي بينم چهرش يادمون نميره ...فک کنم اين دفعه که ببينمتون با اوصاف مذکور..چهره ي پدربزرگم برام مصور بشه!
    شاد و پايدار باشيد
    پاسخ

    باز خوبه نگفته واکسمون تموم شده! نه ديگه تا اين حد!
    بيشترين چيزي که بين کلماتتون برام چشمگير بود، بخش هاي مربوط به زهرا خانم ميشد؛ آخرين چيزي که ازش تو ذهنم هست، افطار خونه ي حاجي مخدوم بوديم که آخراي مجلس العلما بود يهو صداي گريه هاي خانم خانما دراومد...کاشف به عمل اومد که بله...بعد از کلي چرخيدن به دور خود و چرخاندن ارض و سماء، سرش خورده به ديوار!
    گريه...گريه..تازه چه نازي مي کرد واستون!
    خدا زهراي شما و ما رو و همه ي بچه ها و بزرگترا اعم از پدر و مادرا و پير و جوون..کوچيک و بزرگ و قس علي هذا را حفظ بفرمايد..بگو آمين
    راستي آقا معلمتون که ازش يادگاري مشتي دارين اومده پيشمون..هر وقت شما و ايشون در ذهنم کنار هم قرار مي گيرين..اون خاطره تداعي ميشه!!
    پاسخ

    شما لطف دارين. شما هم همين طور. بگو خب! بهش که نگفتين يه وقت؟
    + بي نام 
    سلام
    مي تونه اين طور مواقع به آدم حس اصحاب کهفي دست بده وقتي بعد از يه مدت همه قد کشيدند، جوون ها عاقله مرد يا عاقله زن شدند، بچه ها شاگرد مدرسه اي شدند و ... مگه تو هر بار سفر اونم فقط بعد از چند ماه، يه سر به ريز و درشت خلقت بزنيد تا از تغييرات دور نمونيد که البته معمولا نميشه به همه فاميل دور و نزديک و دوست و آشنا اين طوري و هر بار سر زد.
    يا شايد حس کسي که بعد از يه داستان طولاني و درگير کننده، سرش رو از کتاب بالا آورده و به اطرافش نگاه مي کنه...
    يا شايد کسي که از يه اتاق تاريک و بسته، اومده بيرون و از عجله ي روزگار تعجب مي کنه...
    آدم به يکباره به خودش مياد با اين تغييرات. نه؟ کمي هم ترسناکه!
    پاسخ

    سلام. تا اين حد؟!
    + مرسي 

    بگن مده!
    پاسخ

    راست مي گين هان.
    + مرسي 

    يه چيزي بگم؟ شما هم درجواب اونايي که بهتون ميگن موهاي سرتون سفيد شده بگين: هر کي از کلش اين همه کار بکشه همين ميشه( جواب پدرمه به بعضي از زبون درازاي فاميل)
    پاسخ

    جواب جالبيه. ممنون. اون وقت اونايي که موهاي سرشون مي ريزه، چي بايد بگن؟
    + مرسي 

    سلام

    ببخشيد اون هام چند وقتي شما رو نديدن. ازين که شما هيچ تغييري براشون نداشتين دلگير نشدن؟!

    پاسخ

    سلام. نمي دونم فعلا که کسي چيزي نگفته. البته هر بار که ميرم مي گن موهات سفيدتر شده فکر کنم در همين حد هم راضي مي شن!
    + مرسي 

    آخ پس فراگير شده!

    نگين توروخدا داداش کوچيکه من رفته پيش بابام گفته: آقاجون ميخوام اين جا رو(سالن کار پدرم) ازت بخرم. ازش پرسيدن براي چي؟ گفته : ميدونين من پس فردا ميخوام زن بگيرم بالاخره بايد يه جايي داشته باشم ببرمش. يه سقفي بالاي سرمون باشه. اشاره کرده به ديوار که کمي گچش ريخته : اينجاها رو ميدم رنگ کنن کمد هاي کتابتون رو هم ميفروشم به جاش کمد نو ميخرم. آخه عروس بايد وسايلش نو باشه. بعدش رفته پيش خواهرم گفته: دلت بسوزه من و زنم تنها ميريم پيتزافروشي تو رو که نميبريم. درادامه هم از مامانم پرسيده: زن من رو بيشتر دوس داري يا زن داداش بزرگم رو؟ مامانم بنده خدا خواسته بحث رو عوض کنه گفته : خب مهدي جان شنيدم تو کلاستون خيلي پسر خوبي هستي. خانم مربيتون ازتون راضيه. داداشم گفته: مامان چرا بحث رو عوض ميکني يه دفعه بگو زن داداش رو بيشتر دوس داري ديگه...

    ميبينين والا!!!!!!! من جدا از نسل آينده ميترسم.

    پاسخ

    چه بامزه و خنده دار.
    + مرسي 


    سلام

    خداروهزار بار شکر. ما راضييم به گذر اين شکلي از سنت به مدرنيته. يه لحظه گفتم الان ميخواد بگه مياي تو ميشي دوست پسر... واي واي چقدر هول شدم.

    پاسخ

    سلام. به اونم مي رسيم به زودي.
    + آ...دل...ه 
    اين بحث تکدي گري ما رو ديوونه کرده ، ازطرفي کارشون کارخوبي نيست و شايع شده که اين متکديان عزيز از ما وضعشون بهتره ، از طرفي هم امامِ ما " يؤتون الزکاة و هم راکعون" هستند . من که دارم ديوونه ميشم .( تقاضاي تفکر)ياهمان (سفارش تفکر)

    در ادامه ي اون اتفاقِ کتاب فروشي ، شما هم رفتيد و درچشم جوان ، کم کم در افق محو شديد.
    پاسخ

    تقاضاي پژوهش. در شرجي محو شدم اون روز.
       1   2   3      >