آخ پس فراگير شده!
نگين توروخدا داداش کوچيکه من رفته پيش بابام گفته: آقاجون ميخوام اين جا رو(سالن کار پدرم) ازت بخرم. ازش پرسيدن براي چي؟ گفته : ميدونين من پس فردا ميخوام زن بگيرم بالاخره بايد يه جايي داشته باشم ببرمش. يه سقفي بالاي سرمون باشه. اشاره کرده به ديوار که کمي گچش ريخته : اينجاها رو ميدم رنگ کنن کمد هاي کتابتون رو هم ميفروشم به جاش کمد نو ميخرم. آخه عروس بايد وسايلش نو باشه. بعدش رفته پيش خواهرم گفته: دلت بسوزه من و زنم تنها ميريم پيتزافروشي تو رو که نميبريم. درادامه هم از مامانم پرسيده: زن من رو بيشتر دوس داري يا زن داداش بزرگم رو؟ مامانم بنده خدا خواسته بحث رو عوض کنه گفته : خب مهدي جان شنيدم تو کلاستون خيلي پسر خوبي هستي. خانم مربيتون ازتون راضيه. داداشم گفته: مامان چرا بحث رو عوض ميکني يه دفعه بگو زن داداش رو بيشتر دوس داري ديگه...
ميبينين والا!!!!!!! من جدا از نسل آينده ميترسم.