وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
مرا سفر به کجا مي برد؟...
نظرات :
9
خصوصي ،
39
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
احسان
بيشترين چيزي که بين کلماتتون برام چشمگير بود، بخش هاي مربوط به زهرا خانم ميشد؛ آخرين چيزي که ازش تو ذهنم هست، افطار خونه ي حاجي مخدوم بوديم که آخراي مجلس العلما بود يهو صداي گريه هاي خانم خانما دراومد...کاشف به عمل اومد که بله...بعد از کلي چرخيدن به دور خود و چرخاندن ارض و سماء، سرش خورده به ديوار!
گريه...گريه..تازه چه نازي مي کرد واستون!
خدا زهراي شما و ما رو و همه ي بچه ها و بزرگترا اعم از پدر و مادرا و پير و جوون..کوچيک و بزرگ و قس علي هذا را حفظ بفرمايد..بگو آمين
راستي آقا معلمتون که ازش يادگاري مشتي دارين اومده پيشمون..هر وقت شما و ايشون در ذهنم کنار هم قرار مي گيرين..اون خاطره تداعي ميشه!!
پاسخ
شما لطف دارين. شما هم همين طور. بگو خب! بهش که نگفتين يه وقت؟