• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان بلند (2)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 41 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    + مرسي 

    زبون سرخ سر سبز رو بر باد ميده يکي طلبتون.
    پاسخ

    اي بابا. قديميا راست گفتن که هر چي سنگه مال پاي لنگه. الان مي گه تو به من گفتي سنگ!
    + مرسي 

    خب ديگه کي داستان رو ميسازه؟ ماها. همون شما ميخواستيد غير مستقيم بگيد ما شتريم. بعله انکار نکنين
    پاسخ

    حالا اگه اصرار داري شتر باشي من حرفي ندارم ولي منظور من داستان بود.
    + مرسي 

    واقعا که. يعني نقش ما حکم شتر رو داره؟! ايش
    پاسخ

    شتر مي شه داستان که ببينيم ما رو به کجا مي بره.
    + مرسي 


    سلام

    يه سوال داشتم: استادآتشين اين داستان تا کجا قراره بره؟ فقط بايد سوالا جوابيده بشن يا طرح ديگه اي هم درکاره؟

    پاسخ

    سلام. مي گن يه روز ملانصرالدين سوار شترش بود يکي گفت کجا مي ري ملا؟ گفت هر جا شتر منو ببره.
    + ذره بين 
    آقا همه اون تحليل ها رو به پاي من ننويسيدا، اون دوستي که خودشون رو لو نمي دن کلي نقش داشتن اين وسط
    به ز ما نباشن ايشون هم شديدا ذره بينن
    فقط خيلي بي ريا هستن نميان وسط جار بزنن مثل بعضيا!!

    سلام بي نام
    صد درصد حساب باز نکردم
    فقط حس کردم بعضي ويژگي هاي هر کدوم از ما با بررسي نوع روايتگريمون معلوم ميشه
    خود من ذره بين هم دقيقا اوني نيستم که روايتگريم، حکايت کرد. اما واقعا اون هم يکي از ويژگي هاي بارزم بود...
    شايد دوستان فکر ميکنن نميشه بر اساس روايت يه داستان، گويندش رو تحليل کرد. در هر صورت با همه وجود منتظر نقد و نظر و همين طور تحليل هاتون هستم.

    + ذره بين 
    سلام آقا رضا
    منتظر بقيه تحليل هاي جانانتون هستيم
    + بي نام 
    سلام
    البته روي اين تحليل ها صددرصد حساب باز نکنيد جناب ذره بين چون من اگر جاي يکي از دو شخصيت اصلي داستان بودم همون شب اول حلش مي کردم و ازش يه داستان به اين درازي اقلا به اين شکل درنمي اومد ولي به طور کلي از بحث هاي عشق و عاشقي خوشم نمياد و اين مي شه که تو داستان پاي نفر سومي هم باز مي شه از طرف من.
    + رضا 
    سلام
    همه يه کف مرتب واسه ذره بين بزنيد


    من و يکي از دوستام هم که خواننده اينجاس همه رو تحليل کرديم،جايتان خالي...
    البته جز خودم...
    جناب ذره بين اين جمله ي طلاييت درباره من بود: "بيشتر بي خيال يه موضوع ميشه تا حلش کنه"
    از اينکه ادما يه قضيه رو هي کش بدهند حوصله ام سر ميره، شايد تعجب کنيد ولي از اينکه يه نفر بابت يه اشتباه مرتب از من عذرخواهي کند هم حوصله ام سر ميره. کلا دلم ميخاد آدما يه پاکن داشته باشن هر چي رو که دوست نداشتن زودي پاک کنن. به شدت به تيغ اوکام اعتقاد دارم (هويات اضافي بايد حذف شود)
    راستي يکي از اون تحليلاي ما که شما بهش اشاره نکردي اين بود که داداش بي نام خيلي بچه دوسته... هي غصه ي آرش رو ميخوره... اولاش همش از منظر ارش به قضيه نگاه ميکرد و اينکه خانوم همه چي فقط شخصيت مهتاب رو برميداره و ته احساساته.... تحليلاي ديگمون رو هم شايد بعدا اومدم گفتم....




    + مرسي 

    موش نخوره تو رو آتيش پاره. صبرکن
    سلام مرسي. اوني که بيشتر از همه تعريف کردم زودتر صداش درومد
    به قول خودت:

    حالا ببينيم و تعريف کنيم!
    + مرسي 

    ذره بين عجب بلايي هستي احتمال ميدادم يکي دستمو از روي نوشته هام بخونه اما نه به اين سرعت(تازه کلي فيلتري مينويسم به خاطرِ خانواده هاي نشسته. ننويسمم يکي هست اينجا استادِ سانسور کردنه). دارم برات.
    سلام
    يه چيزي تو اين داستان نوشتن برام جذابه که همش دلم ميخواد اينجا بنويسم.
    داستان ما که موضوع اصليش يه مشکله که بين دو نفر پيش اومده، همين طور که ادامه پيدا ميکنه به نظرم مياد که ميشه توش شخصيت راوي ها رو هم شناخت. اينکه هر کدوم از ما، در مشکلات زندگيمون عکس العملمون چيه؟
    با يکي از دوستان اين وبلاگ دربارش حرف ميزديم، نتيجه شد اينايي که اين زير مياد:
    ذره بين: با اينکه فقط دو سه تا قسمت کوتاه تو داستان رو راوي بود اما معلومه خيلي درگير يه موضوع ميشه، تو ذهنش هي اين ور اونورش ميکنه، باهاش کلنجار ميره و جوانبش رو ميسنجه. سر آخر هم توش غرق ميشه بدون اينکه بلد باشه از توش بياد بيرون.
    مرسي: از همه بهتر نشون داد تو اين ميدون. صراحتش و اينکه با خودش راحته و با ديگران رودربايستي نداره کاملا در روايت کردنش نموداره . اهل حرف زدن و پيگيريه و مشکلاتش رو در برقراري ارتباط با ديگران حل و فصل ميکنه و احتمالا نتيجه مطلوب هم ميگيره چون نحوه صحيح برقراري ارتباط رو در حد قابل قبولي مهارت داره.
    رضا: کم حوصلگيش در پيگيري روال معمول داستان، نشون ميده که تا اندازه اي حوصله طولاني شدن يه چالش رو در ارتباطهاش نداره و بيشتر بي خيال يه موضوع ميشه تا حلش کنه. اينکه شخصيت يه مشاور رو وارد داستان کرد هم ميتونه نشون دهنده اين باشه که زياد به صحبت و گفتگو در حل مشکلات فکر نميکنه.
    بي نام: از بحث هاي دو نفره خوشش نمياد، دوست داره مشکل رو حل کنه اما نمي دونه چطوري. وقتي ارتباط دو نفر قطع شد سعي کرد دوباره در برقراري ارتباط نقش داشته باشه، اما در صحبت کردن مشکل داشت. با يه فنجون قهوه سر قضيه هم نيومد.
    همه چي: زياد وارد داستان نشد. اما اونجايي که کشيده زدن به آرش رو روايت کرد، نشون داد يکم ميتونه احساساتي عمل کنه در وضعيت بحراني و همين بهش ضربه بزنه.
    استاد آتشين صدف: مهارت و صد البته تجربشون از همه بيشتره. بالاخره هم ايشون البته با کمک مرسي، اين داستان رو ختم به خير ميکنن.
    منتظر نظرتون هستم
    گردن من از مو باريکتره
    پاسخ

    سلام. عجب تحليل جالبي. خداييش کفم بريد.
    + بي نام 
    سلام
    ببخشيد يه گير ديگه يعني يه نکته ديگه:
    آقا ناخن هاي اين پيرزنه تو تصوير خيلي بلنده. اين يعني از نظر گشت ارشاد مشکلي نداشتند تا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    + بي نام 
    سلام
    به قول خانم همه چي آرومه دقت کنيد اين جا خانواده نشسته....
    جهت تسهيل در پيشرفت داستان خدمت دوستان عرض مي گردد:
    سوالات پاسخ يافته در داستان:
    آيا مرتضي هنوز ناراحت است يا کلا بي‌خيال شده؟ اصلا آيا مرتضي از رفتار مهتاب ناراحت شده يا اين حدس خود مهتاب است؟ اصلا مناسبت آن مهماني چه بود؟ مسعود کيست؟
    سوالاتي که هم اکنون نيازمند ياري سبزتان هستند:
    چرا ازدواج او با مهتاب سر نگرفته؟ آيا هنوز بين مهتاب ارتباطي، حسي، نسبتي چيزي هست يا خير؟
    از طرف سازمان حوادث مترقبه گزارشاتي به ما ارسال شده مبني بر اينکه سيل سهمگين حوادث براي خانواده مهتاب و مرتضي در راه است. از دوستان تقاضا داريم اين دوتا سوال رو هم جواب بدهيد تا حادثه اي مسير اصلي داستان رو گم نکرده باشه.
    دوستان فراموش نکنيد شخصيت محمد رضا وارد داستان شده ولي پرداخته نشده بعد از اون سوالات تکليف اين آقا رو هم مشخص کنيد خدا خيرتون بده.
    هشدار جدي به مهتاب و مرتضي: از همه مهم تر اين خودتونيد که بايد به فکر خودتون باشيد. حالا که من وارد داستان شدم زود حرف هاتون رو جمع کنيد حوصله ام داره سر مي ره. هو هو هو هو هو
    راستي از جناب ذره بين هم تشکر مي کنم بابت همراهي. دم شما در حرارت 100 درجه سانتي گراد.
       1   2   3      >