مهرداد بعد از آن به سراغ يک کارخانه? توليد انسان رفت و با دادن مواد اوليه فرزندي تحويل گرفت. طرف مقابل کارخانه بود و نه انسان؛ چون به آنچه به دنيا آورده بود علاقهاي نداشت، نميخواست خودش بزرگش کند، هرروز ببيندش... باز هم انسان نبود چون با او مثل شيء رفتار شد: رابطه? جنسي و خداحافظ. خودش هم به کسي دل نبست: صرفاً رابطه? جنسي برقرار کرد و تمام. مهرداد هم چون اگر با عاطفه با او همبستر ميشد چه بسا بعداً مشکلساز ميشد براي خودش و براي خانوادهاش، نه صرفاً مثل شيء آمد و کارش را کرد و رفت. اين را که او شيء بود سپيده هم ميدانست؛ چون احتمال نداد که آقا مهردادش اندکي دلبستگي به آن زن (يا کارخانه) پيدا کند.
ظاهراً شما فقط جنبههاي مثبت داستان را ميبينيد و جنبههاي منفي را هيچ در نظر نميگيريد.
سلام
اگه قرار بود من اين داستان رو بنويسم ْآخرش اين طور مي شد كه مهرداد همين طور كه لقمه تو دهانش بود چها ردست و پا رفت روي ميز و .... همسرش رو بوسيد. فكر بد نكنيد منظورم لبش بود. اگه قرار تا سال 2040 اينقدر پيشرفت كنيم. ديگه نبايد سر سفره صبحونه بخوريم.